صد بار بگفتم به غلامان درت
تا آینه دیگر نگذارند برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرت
کس باز نیاید دگر اندر نظرت
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
آن یار که عهد و پیمان بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در
دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی
هست
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
هشیار سری بود ز سودای تو مست
خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست
بیتو همه هیچ نیست در ملک وجود
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه
هست
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
امشب که حضور یار جان افروزست
بختم به خلاف دشمنان پیروزست
گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا
آن شب که تو در کنار باشی روزست
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو میرود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
گویند رها کنش که یاری بدخوست
خوبیش نیرزد به درشتی که دروست
بالله بگذارید میان من و دوست
نیک و بد و رنج و راحت از دوست
نکوست
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد
گر خام بود اطلس و دیبا گردد
مندیش که هرکه یک نظر روی تو
دید
دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
آن دوست که آرام دل ما باشد
گویند که زشتست بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد
تا یاری از آن من تنها باشد
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد
دور از تو گرش دلیست پر خون باشد
آن کش نفسی قرار بیروی تو نیست
اندیش که بیتو مدتی چون باشد
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
گویند مرو در پی آن سرو بلند
انگشت نمای خلق بودن تا چند؟
بیفایده پندم مده ای دانشمند
من چون نروم که میبرندم به کمند؟
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
تا سر نکنم
در سرت ای مایهی ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و
دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
رویی که نخواستم که بیند همه
کس
الا شب و روز پیش من باشد و بس
پیوست به دیگران و از من ببرید
یارب تو به فریاد من مسکین رس
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
ای بیتو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فخرست و تو را از
ما ننگ
ما با تو به صلحیم و تو را با
ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
من چاکر آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان آساید
آن کس که نه عاشق و نه معشوق
کسیست
در ملک خدای اگر نباشد شاید
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
خورشید رخا من به کمند تو درم
بارت بکشم به جان و جورت ببرم
گر سیم و زرم خواهی و گر جان
و سرم
خود را بفروشم و مرادت بخرم
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
من بندهی بالای تو شمشاد تنم
فرهاد تو شیرین دهن خوش سخنم
چشمم به دهان توست و گوشم به
سخن
وز عشق لبت فهم سخن مینکنم
- - - - - - - - - - - - -
- - - - - -
من با دگری دست به پیمان ندهم
دانم که نیوفتد حریف از تو به
هم
دل بر تو نهم که راحت جان منی
ور زانکه دل از تو برکنم بر که
نهم؟