باوفا دل


نشد یک لحظه از یادت جدا دل / زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل

ز دستش یکدم آسایش ندارم / نمیدانم چه باید کرد با دل

هزاران بار منعش کردم از عشق / مگر برگشت از راه خطا دل

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد / فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل

درون سینه آهی هم ندارم / ستمکش دل ، پریشان دل ، گدا دل

بشد خاک و ز کویت برنخیزد / زهی ثابت قدم دل ، باوفا دل

به تاری گردنش را بسته زلفت / فقیر و عاجز بی دست و پا دل

ز عقل و دل دگر از من مپرسید / چو عشق آمد ، کجا عقل و کجا دل

تو (لاهوتی) ز دل نالی ، دل از تو / حیا کن ، یا تو ساکت باش ، یا دل


ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی


سخـــــنی بـا دخـتــــــران

من از امروز ز حسن تو بریدم سر و کار / تا بدیوانگیم خلق نمایند اقرار!

ای مه ملک عجم ، ای صنم عالم شرق! / هوش گردآور و برگفته من دل بگمار!

تا کنون پیش تو چون بنده درگاه خدا / لابه ها کردم و بر خاک بسودم رخسار

لیکن امروز مجدانه و رسمانه تو را / آشکارا سخنی چند بگویم ، هشدار!

بعد از این ، از خط و خالت نهراسد دل من / زانکه با حسن تو کارم نبود دیگر بار

تا کی از زلف تو زنجیر نهم بر گردن؟ / تا کی از مژه تو تیر زنم بر دل زار؟

تا به کی بی لب لعل تو دلم خون گردد؟ / چند بی مار سر زلف تو باشم بیمار؟

به سرانگشت تو تا چند زنم تهمت قتل / یا به مژگان تو تا چند دهم نسبت خار؟

چند گویم که رخت ماه بود در خوبی؟ / چند گویم که قدت سرو بود در رفتار؟

ماه روئی تو ، و لازم نبود بر گفتن / سرو قدی تو ، حاجت نبود با اظهار

زین قبل بیشتر از هر که توانم گفتن / لیک اینها همه حرف است و ندارد مقدار

زین چه حاصل که ز مژگان تو خنجر سازند؟/ یا به ابروی تو گویند هلالی است نزار؟

من به زیبائی بی علم ، خریدار نیم / حسن مفروش دگر با من و کردار بیار

عاشقان چون خط و خال تو بدآموزانند / دیگر این طایفه را راه مده بر دربار

عاشقی همچو "تمدن" به حقیقت داری/ بعد از این دست ز عشاق مجازی بردار!

اندرین عصر تمدن ، صنما ، لایق نیست / دلبری چون تو ، از آرایش دانش به کنار!

عیب باشد که تو در پرده و خلقی آزاد / حیف باشد که تو در خواب و جهانی بیدار!

ترک چادر کن و مکتب برو و درس بخوان! / شاخه جهل ندارد ثمری جز ادبار

دانش آموز و ز اوضاع جهان آگه شو! / وین نقاب سیه از چهره روشن بردار!

علم اگرنیست زحیوان چه بود فرق بشر/ بوی اگر نیست،تفاوت چکند گل ازخار؟

خرد آموز و پی تربیت ملت خویش / جهد و جدی بنما ، چون دگران مادروار!

تو گذاری به دهان همه کس اول حرف / هر کسی از تو سخن می شنود اول بار

پس از اول تو بگوش همه این نکته بگو : / که نترسند ز رحمت نگریزند از کار

سخن از دانش و آزادی و زحمت میگوی / تا که فرزند تو با این سخنان آید بار

گو! بداند که : نباید بخورد لقمه مفت / گر بمیرد ، دگری را نکند استثمار.

فرق هرگز نگذارد به میان زن و مرد / وین دعاوی را ثابت بکند با " کردار "

به یقین گر تو چنین مادر خوبی باشی / مس اقبال وطن از تو شود زر عیار

وطن از رنجبر و کارگران آباد است / نه از اشخاص توانگر ، نه ز اشراف کبار

این بود مسلک لاهوتی و هم فکرانش / گو! همه خلق بدانند ، نمودیم اخطار!

*****

 

تغزل : مناظـــره بـا دلــدار

دل میبری و وعده ی دیدار می کنی / چون وقت وعده می رسد انکار می کنی

گه می روی به خلوت و بندی ز خلق در / بی پرده گاه جلوه به بازار می کنی

شادم به هر چه با دل میکنی ولی / حیف است اگر بگفته ی اغیار می کنی

ای گل ز بلبلان گرفتار یاد کن / هر صبحدم که جلوه به گلزار می کنی

ای شیخ ، عاقبت تو ، ز سوء سلوک خویش / ما را مقیم خانه خمّار میکنی

حاشا که مرید خرافات نیستم / ای واعظ از چه اینهمه اصرار میکنی

دادار را به خدمت ما احتیاج نیست / خدمت به خلق کن که به دادار میکنی

ای جهل چیستی که بهر قوم رو کنی / آن قوم را دچار به ادبار میکنی

لاهوتی از که دل ببری از خیال غیر / خود را محل جلوه دلدار میکنی

*****

 

تغزل : نقـــاب لازم نیـــست

برای روی تو ای مه نقاب لازم نیست / اگر تو کنی جلوه آفتاب لازم نیست

نفوذ عشق نگه کن که شیخ کهنه پرست/نوشته تازه که شرعاً حجاب لازم نیست

ایالت دل عشاق در حمایت تو است / به ملک خویش دگر انقلاب لازم نیست

ز من گذشتن از جان مگر نمیخواهی / بچشم! اینهمه دیگر عتاب لازم نیست

اگر به ملک دلم داده ای تو استقلال / پس این مشاوره با شیخ و شاب چیست

من از ستیزه چشم تو جان نخواهم برد / برای کشتنم این جان شتاب لازم نیست

تو خود به فتوی جمهور عاشقان ، شاهی / دگر مناقشه در انتخاب لازم نیست

بخور تو خون دل دردمند لاهوتی / دگر به آتش رویت کباب لازم نیست

*****

پیـــــام بــنـــام دل

در کنفرانس صلح عمومی بنام دل / ای پیک آه ، ناله کنان بر پیام دل

آنجا به حامیان دل و جان بگو که هست / آزادی از اسارت خوبان مرام دل

فریاد کن که فتنه این دختران ترک / از هم گسیخت سلسله ی انتظام دل

ای ترک زاده ، چشم تو با این نفوذ حسن / جا دارد ار شکست دهد بر نظام دل

یک شهر دل به دست تو بُد ، قتل عام شد / وای ار سپاه ناز تو گیرد تمام دل

بیچاره گشته است دل ، ای عشق دادگر / از دلبران ترک بگیر انتقام دل

در جنگ غمزه تو و غوغای عاشقان / شد صرف گوشمال رقیب اهتمام دل

جمهور عدل حسن تو را من رعیتم / پس هر چه باد باد ، بگیر ، این زمام دل

لاهوتیا حمایت دل ، کار مشکلی است / آسوده آنکسی که رها شد ز دام دل

 

قطـــــعات

 

با دیده معرفت اگر سیر کنی / در خلقت عجایب فراوان بینی

آن جنت و دوزخی که فرموده خدای / در مملکت وجود انسان بینی

***

دلتنگ مشو از آنکه بی قرب / اندر نظر عوام هستی

خوش باش اگر به پیش یزدان / وارسته و نیک نام هستی

***

اصرار مکن که پیش مردم / پیوسته به احترام باشی

میکوش که تا به حکم وجدان / شایسته ی این احترام باشی

***

مغرور مشو که در بر خلق / یک چند به احترام هستی

اندیشه در آن بکن که آیا / شایسته این مقام هستی؟

 

تلخیصی از زندگینامه این شاعر فقید در را ادامه مطلب بخوانید


ادامه نوشته