بسیاری از مردم هر آنچه را که از هر چیز دیگر عزیزتر می دارند از دست می دهند. چون دائم در هراس ِ از دست دادن آن به سر می برند. برای حفظ آن به هر گونه تمهیدات بیرونی دست می زنند حال آنکه تنها علت از دست دادن آن، ترس است که تصویری مخرب در ذهن ایجاد می کند. برای حفظ آنچه می ستایید یا دوست می دارید باید ایمان داشته باشید که آنها در حمایت الهی قرار دارند. پس هیچ چیز نمی تواند به آنها آسیبی برساند. زنی را مثال می آورم که به مردی خوش قیافه که محبوب زنان بیشمار بود دل باخته بود. زن می کوشید نگذارد مرد مورد علاقه اش با خانمی که یکی از آشنایانش بود روبرو شود. چون شک نداشت که که آن خانم دست به کاری خواهد زد تا او را «از راه به در کند!» یک روز عصر که به تئاتر رفته بود مرد مورد علاقه اش را شانه به شانه ی آن خانم دید. ظاهراً در یک مهمانی با هم آشنا شده بودند. اما واقعیت این بود که ترس و وحشت زن، خالق این وضعیت بود. زنی را نیز می شناختم که هفت فرزند داشت. اما مطمئن بود همه ی آنها در حمایت الهی اند. همگی آنها نیز بدون هیچ دردسری بزرگ شدند. روزی همسایه اش سراسیمه آمد و گفت : «بهتر است بچه هایت را صدا کنی، دارند از درخت بالا و پایین می روند، خودشان را خواهند کُشت!» زن پاسخ داد: «آنها دارند گرگم به هوا بازی می کنند، اگر آنها را نپایی چیزی پیش نخواهد آمد.»

آدم عادی پیوسته در حال نفرین و مقاومت و ندامت است. از هر کس که می شناسد و نمی شناسد نفرین به دل دارد. از صبح تا شام با همه چیز می ستیزد، از هر چه که به انجام رسانده و از هر چه که به انجام نرسانده پشیمان است و دوستان خود را به ستوه در می آورد. زیرا که در "اکنون" اعجاب انگیز زندگی نمی کند. در نتیجه همه ی فرصت های زندگی را مُفت می بازد.

سر ِ نترس داشتن و یکسره در لحظه حال زیستن یعنی بهشت...! 

باید در صرف آنچه داریم نترس باشیم و بدانیم که فراوانیهای افلاک پشتوانه ی ماست.