قضاوت

صحبت از بدیهیات قضاوت نیست. مادری اگر بی ادبی فرزند را پیش پدرش بازگو کند، این کار مادر، قضاوت نامصفانه در مورد بچه نیست... بلکه واقعیتی ست که گفته می شود تا کاستی در رفتار آن بچه با نظارت و آموزش بیشتر پدر ترمیم شود. ما تا کاستی ها را شناسایی نکرده و درباره آنها نیاندیشیده باشیم و در موردشان حرف نزده باشیم، چگونه می توانیم درباره راهکارها سخن بگوییم!؟ قضاوت یعنی اینکه ندانی حقیقت یک موضوع چیست اما بر حسب سلیقه و توهم خودت روی آن برچسب بچسبانی. اینکه مثلاً تو کسی را بر اساس لباسش مندرسش ارزیابی کنی و او را گدایی بی خاصیت بخوانی، این قضاوت است، زیرا ممکن است او سخاوتمندترین سخاوتمندان باشد در قبای گدایان.  

 

چه خوش بی‌ مهربانی هر دو سر بی

 

 

چه خوش بی‌ مهربانی هر دو سر بی
که یکسر مهربانی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی

 

ترس از توجه و قضاوت دیگران

در همه ی ما نوعی میل به «کمال گرایی» و «تایید شدن» وجود دارد. شاید خودمان پر از نقص باشیم اما ذهنمان می گوید: «باید فراتری از چیزی که هستی باشی تا مورد تایید قرار بگیری». اما اگر «همانگونه که هستیم» خود را بپذیریم و به دنبال خلق تصویر متفاوت تری از خودمان نباشیم، آنگاه اتفاق خجسته ای روی خواهد داد و آن اینکه دیگر نگران این نخواهیم بود که دیگران در مورد ما چه فکری می کنند.

در واقع، احساس رضایتمندی از خود برای ما مهم می شود. ابتدا خودمان باید از خودمان راضی باشیم. اگر این احساس رضایت را داشته باشیم آنگاه قضاوت دیگران و توجه دیگران نسبت به ما، حساسیت خود را از دست می دهد. ما آرامش را نه با تغییر دادن وضعیت زندگیمان که با پی بردن به آن که در عمیق ترین سطح چه کسی هستیم، بدست خواهیم آورد.

آنهایی که به دنبال تایید دیگران هستند، از اعتماد به نفس پایینی برخوردارند، در حقیقت، آن اندازه که باید خود را کشف نکرده اند. اینان بیشتر مقلّد هستند و دنباله روی راه بقیه... و یک مقلّد هیچوقت خلاق نیست و سعی می کند تا می تواند خود را همرنگ دیگران بکند تا مورد پذیرش قرار بگیرد. اما در رابطه با کسی که خلاق است موضوع فرق می کند. خلاق از خود بودنش لذت می برد. از اینکه می تواند جلوه ی متفاوت تری از خودش به نمایش بگذارد و خاص و منحصر به فرد باشد لذت می برد. حتی اگر کسانی نباشند که او را بستایند، او از خود بودنش لذت می برد.

زندگی واقعی در «کشف خود» نهفته است. اینکه باور کنی که تو برای هدفی خاص به دنیا آمده ای و آمده ای که جلوه ی مخصوص به خودت را به نمایش بگذاری و اینکه کاری که از عهده ی تو ساخته است را هیچکس نمی تواند به انجام برساند، جز خودت... رسیدن به این باور، پایان همه اضطراب ها در مورد چگونه قضاوت شدن توسط دیگران است.

 

چرا عملگرا نیستیم؟

 

علت عملگرا نبودن ما انسانها با وجود داشتن دانش کافی در حوزه های مختلف، بیشتر از هر چیزی در راحت طلبی و دلبستگی شدیدمان به تعلقات دنیوی ریشه دارد.

فرمانده بودن و مدیریت امورات زیر و درشت را بر عهده گرفتن، زحمت زیاد بهمراه دارد، نظم می طلبد، تعهد و حس مسئولیت پذیری می خواهد، هشیاری خاصی نیاز دارد که هماره باید آماده مقابله با چالش ها باشد. ما، اما اکثراً بمنزله ی یک سرباز صفر درمانده ای هستیم که دوست داریم مطیع باشیم و فرمان ببریم تا اینکه با هشیاری و مداقه نظر مسائل را مورد وارسی قرار دهیم. حوصله اینهمه زحمت فکری را نداریم. اطاعت پذیری همواره از سرکش بودن و نه گفتن و پذیرش تبعات راحت تر است. سرکشی شهامت می طلبد، هزینه بر ما تحمیل می کند، باید قید خیلی لذت ها را بزنیم، باید گاهاً دشواری های تنهایی را به جان بخریم و با انزوا مدارا کنیم در صورتیکه حتی در اجتماع احمقها بودن به ما حس خوبتری از بودن در انزوا میدهد و این عوارض همه با مسئله راحت طلبی در تضاد هستند.

عملگرایی همچنین مستلزم وارستگی ست. کسی که در بند تعلقات رنگارنگ دنیوی مانده، هرگز نمی تواند عملگرا باشد و وسوسه های منِ ذهنی را جسورانه پس بزند. منِ ذهنی قطعاً بر او غالب می آید. کسی که عقده های شهوانی بسیار دارد، هرگز نمی تواند لذت خویشتن داری را درک کند. او ابتدا حتماً باید از شهوت پیراسته گردد تا ذهن و قلبش پذیرای اندیشه ها و الهامات نو بشود.