سخنوران نامی ایران در دوره معاصر


در عالم ادب پارس بزرگ مردان فرهیخته و پاک سیرتی که نامشان به فراموشخانه زمان سپرده نشده ، به سبب مهری که در اظهار مراتب اخلاص و ارادت به محضر کام افزای ادب ایران  قائل بوده و ازینطریق خواه یا ناخواه توجه افکار عموم را به خود جلب نموده ، قند شهرت در هاون دل ساب داده ، به نکهت شعرشان مشام ذوق دوستداران ادب را نواخته و مشت شان را به موم اعتبار آذین بسته اند کم نیستند. اما انسان های وارسته عاشق مسلکی نیز وجود داشته اند بالاخص در دوران معاصر مقارن با ایام مشروطه خواهی ایرانیان که شعر و ادب پارسی را تکریم نموده، تمتع و التذاذ خاطر بسیاری از اهالی ذوق و معرفت را به شعر و شاعری خویش فراهم آورده اند، با اینحال از بیداد زمان مفتخر به عزلت نشینی در کوی گمنامی  گردیده ، از افتادن در گل و لای شهرت و اعتبار  و مجیزگویی پست همتان دون مایه تبری جسته، به گوشه ی محرابی و سفینه غزلی و خیال وصالی اکتفا نموده اند. به سبب همین عشق و ارادتی که صیانت ورزانه در جهت پاسداشت ادب ایران بذل نموده ، شایان تحسینند و احترام. بر آن شدم تا سعی جمیل مصروف داشته در حد بضاعت قلمی خویش از چندی از سخنوران نیک اندیش بلند همت این دوران یادی بکنم، خدمتی باشد در مقام ابراز خلوص ارادت حقیر بعنوان یک دوستدار ذی علاقه به پیشگاه خردبار فرهنگ و ادب و حافظان این صنعت ملی . امید می رود ایرانیان در نگهداشت این هنر ملی کوشا بوده ، این افتخار ملی برای ما پایدار بماند.


میرزا محمد علی خان همدانی


میرزا محمد علی خان همدانی متخلص به " آزاد " در سال 1302 در همدان متولد شده و به تدریج علوم ادبی و فقه و اصول و منطق را فرا گرفته است. در سی سالگی دیوان و دفتر را یک سو نهاده و سالک طریقت شده و چندی در عوالم روحی و ملکوتی سیر کرده است. به روش اساتید قدیم شعر می گفته است و در سرودن غزل مهارت تام دارد. دیوان اشعار او بالغ بر سی هزار بیت است که بصورت پراکنده در جراید ادبی آن زمان چاپ می شده است. صفحه را به غزلی شیوا از وی که در استقبال از غزل خواجه حافظ گفته ، زینت می بخشیم.

 

***

 

(حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت /  آری به اتفاق جهان میتوان گرفت)

دلدار من که شهرت حسنش جهان گرفت / عشقش توان و تاب ز پیر و جوان گرفت

میخواست ملک دلبری آید مسلمش/ اقلیم حسن را ز کران تا کران کرفت

سرگشته ام چو نقطه از آندم که عشق دوست /  از هر طرف چو دایره ام در میان گرفت

تا پرده برفکند از آن روی دلفریب /  از تن ببرد تابم و از جان توان گرفت

این ابر تیره نیست که پوشیده روی ماه /  دود دل منست که در آسمان گرفت

از غم برست و زندگی جاودانه یافت /  هر کس که جامی از کف آن دلستان گرفت

سرسبز و سرخ روی شود همچو شاخ گل  /  هر کس ز دست تو می چون ارغوان گرفت

کی چرخ بر خلاف مراد کسی رود /  کز روی صدق بر سر کویت مکان گرفت

از دام خودپرستی و آفات نفس رست  /  آزاد رهروی که پی راستان گرفت

***

مدعی گم کند از بیخبری دستارش /   گر بت عشوه گرم عشوه کند در کارش

مفتی شهر چنان مست غرور است و ریا / که هیاهوی قیامت نکند بیدارش

آنچه پنهان ز من سوخته دل کرد سفر /  یا رب آسوده ز حال دل من مگذارش

طی سر منزل عشق اینهمه دشوار نبود / ناشکیبایی ما کرد چنان دشوارش

حالتی بود مرا دوش ز شوقش که بوصف / می نیاید مگرم اندکی از بسیارش

او به خواب خوش و من شمع صفت تا دم صبح / این سخن بر لب و آتش به دل از گفتارش

نرم تر ، نرم تر ای باد سحر ، دلبر من / گرم خوابست خدا را نکنی بیدارش

شود از عقده ی غم خاطر آزاد آزاد / بشنود گر سخنی از لب شکربارش


میرزا عبدالحسین آیتی


میرزا عبدالحسین متخلص به " آیتی" در سال 1290 هجری قمری درقصبه تفت از توابع شهر یزد متولد شده و در عنفوان شباب مذهب بهایی را قبول کرد و در زمره مبلغین آن طائفه در آمد و در ظرف بیست مسافرتهایی به تمام نقاط ایران و ترکستان ، ترکیه ، انگلستان و فرانسه و مصر و فلسطین و آمریکا کرده ، به ترویج و تبلیغ آن مذهب پرداخت اما پس از چندی از آئین بهایی دست کشید و کتاب موسوم به " کشف الحیل" را در سه جلد بر ردّ بهائیان انتشار داد. تألیفات آیتی که بطبع رسیده عبارتست از " کواکب الّدریه" ، " کشف الحیل " ، " خردنامه" منظومه چاپ اسلامبول که متضمن قسمتی از اشعار اوست. آیتی در ابتدا " ضیائی" تخلص می کرده ، سپس به " آواره" متخلص شده و پس از خروج از مذهب بهائی " آیتی" را انتخاب کرده است. نمونه ای از اشعار ایشان در پی می آید.

 

تغزل :

 

ای شوخ نازپرورم ، ای یار نازنین / ای شاه قرینه  و ای ماه بی قرین

ای قامتت منیف تر از سرو جویبار / ای پیکرت لطیف تر از برگ یاسمین

طوبی به پیش قدّ تو پست است در نظر / در دیده با جمال تو زشت است حور عین

آمیخته به چشم تو رنگ و فریب و فن / آویخته به زلف تو تاب و شکنج و چین

بشگفته از عذار تو صد توده سرخ گل / بنهفته در دهان تو صد کوزه انگبین

جانا اگر شماره کنم رمز حسن تو / اندر شمار ناید تا روز واپسین

هرگز ندیده ای مه من ، دیده ی زمان / چون آفتاب روی تو در صفحه زمین

گر دامن وصال تو آید مرا به کف / افشانم از جهان و بد و نیکش آستین

***

قطعه :

 

شنیده ام ز فلان خانه در فلان شب رفت

فلانه زن به سرای فلان بازرگان

فلان که شوهر او بود گفتش از سرخشم

فلان فلان شده رفتی دهی فلان به فلان

جواب داد مگر تو فلانه خانم را

فلان شبی نشدی در سرای او مهمان

فلانی این عوض آن و در عوض گله نیست

اگر فلان به فلان داده ام یا به همان

ادای قرض بشر فرض و در فلانه خبر

فلانه بزرگ بگفتا کما تدین تدان

 

*کما تدین تدان : اصطلاحی ست در زبان عربی با این مضمون :

هر گونه که رفتار کنی با تو رفتار می شود.


عبدالحسین خان احمدی بختیاری


عبدالحسین خان احمدی بختیاری در سال  در1321 اصفهان تولد یافته ، در مدارس اصفهان و تهران معلومات خویش را تکمیل کرده است. این شاعر همچون سایر ادبای متجدد ایران زمین به زبان و ادبیات فرانسه کاملا آشنا بوده است.

آثار ادبی او عبارت از یک سلسله اشعار مختلفه و مقالات متنوع و ترجمه هایی است که در مجلات آن زمان انتشار میافته است. قطعه حکیمانه زیر یادگار اوست.

 

فرومایه مردی بخواند از حسد /  ادیبی گرانمایه را بی‏ادب‏

ادب چون در او مرد دانا ندید /  نیامد ز گفتارش او را کرب‏

چنین است آیین نابخردان‏ /  «ز بد گوهران بد نباشد عجب»

مجوی از فرومایگان مردمی‏ /  که از شاخ حنظل نچینی رطب!


ميرزا محمد حسين اديب آزاد


ميرزا محمد حسين اديب آزاد، شاعر ايراني در شهر تبريز به دنيا آمد. وي پس از آموختن علوم رسمي عصر خود به فراگيري زبان و ادبيات عرب پرداخت و پس از چندي به سرودن شعر روي آورد. ديوان اشعار اديب آزاد، شامل اشعار و غزلياتي است كه از او بر جاي مانده است. همچنين اثر ديگر او گنجينه‏ي ادب نام دارد كه شامل منتخب اشعار شاعران قبل و معاصر او مي‏باشد.

 

در ره عشق تو ای شوخ زدم گامی چند / دیدم افتاده بهر گوشه آن دامی چند

یاد از حور و بهشت و می و کوثر نکند / هر که از باده عشق تو زند جامی چند

بهر دیدار رخت ای صنم حور نژاد / معتکف بر سر کویت بدم ایامی چند

با بدان یار مشو نام نکو زشت مکن / تا که بدنام نگردی بر بدنامی چند

نه همین من به جهان از تو نجستم کامی / سر کوی تو بود مسکن ناکامی چند

به سر زلف پریشان تو با باد صبا / از دل غمزده دادم به تو پیغامی چند

سالها داشتم امید که از روی عتاب / بشنوم از لب میگون تو دشنامی چند

پخته در گفتن اشعار نگردیده ادیب / گاه از عشق تو گوید غزل خامی چند


استاد زنده یاد محمد امین ادیب طوسی


استاد محمد امین ادیب طوسی در مشهد تولد یافته و تحصیلات مقدماتی را در مکتب گذرانید. سپس به تحصیل علوم دینی در مدارس قدیم پرداخت. علوم ادبی را نزد ادیب نیشابویری و حکمت را نزد حاج میرزا عباسعلی معروف به فاضل و آقا بزرگ حکیم و فقه را نزد پدر خود آموخت. ادیب طوسی با سفرهائی به هند ، ترکستان ، عربستان ، مصر ، شام و آسیای صغیر کرد ، به زبان های رایج عربی ، ترکی ، اردو ، انگلیسی ، سانسکریتت ، او استائی ، پهلوی و کلدانی آشنائی کامل پیدا کرد. وی در تبریز اقامت نمود و مجلهٔ "ماهتاب" را در سال ۱۳۱۶ش آنجا به مدت یک سال انتشار داد. در دانشکدهٔ ادبیات نیز تدریس کرد و مدیریت مجلهٔ آن دانشکده را نیز عهده دار شد. او کتب زیادی به رشتهٔ تحریر در آورد. از جملهٔ آثار وی: :"تاریخ دینی ایران" در دو دوره؛ :دستور زبان فارسی" در سه دوره؛ "بودا در هند"؛ "تخت سلیمان"؛ "پیام فردوسی" به نظم؛ "لغات آذری"؛ "لهجه های محلی"؛ "تعلیم و تربیت از نظر غزالی". مثنوی زیبای " سزای خودپرستی " از ایشان به اهالی خطه ادب پیشکش می شود.

 

مثنوی :

 

نو رسته گلی ز گلبنی خاست / رخساره دلبری بیاراست

در دامن باغ جلوه سر کرد / وز نا به هر طرف نظر کرد

گلها همه دید نو شکفته / پیرایه دلبری گرفته

وز آن همه خویش را نکو دید / به از دگران به رنگ و بو دید

در جلوه شد و شگفتی آورد / وز خوبی خویشتن منی کرد

کامروز به ملک حسن شاهم / شاهم من و حسن بس گواهم

رویم همه مایه نشاط است / بویم همه عشق و انبساط است

سرمایه عزت و جلالم / پیرایه حسن و اعتدالم

رونق ز صفای من چمن یافت / این خرّمی و صفا ز من یافت

زاینگونه بسی فسانه سر کرد / تا باد صبا بر او گذر کرد

او را چو اسیر خودسری دید / گوشش بگرفت و سخت مالید

بگرفت ز جایگاه نازش / افکند ز خاک تیره بازش

خندید سپیده دم ز مستی / کاین است سزای خودپرستی


میرزا محمد هاشم افسر


محمدهاشم‌ ميرزا ملقب‌ به‌ شيخ‌الرئيس‌ و متخلص‌ به‌ افسر از نوادگان فتحعلی شاه قاجار در سال 1297 در سبزوار تولد یافت. علوم مقدماتی را در زادگاه خود فراگرفت. فقه و اصول را نزد حاج میرزا حسین مجتهد سبزواری و علم ریاضی و کلام و فلسفه را از محضر حاج میرزا حسن حکیم و افتخارالحکماء آموخت. وی با اینکه معمم بود وارد خدمات دولتی شد و سمت های مختلفی چون نمایندگی مجلس شورای ملی در چندین دوره عهده دار بود. افسر از مؤسسان انجمن ادبی ایران بود و سال ها جلسات انجمن به ریاست او اداره می شد. چون به لهجهٔ غلیظ سبزواری صحبت می کرد ، روزنامهٔ ناهید به او لقب چلچله الوکلاء داده بود. او در تهران درگذشت. آرامگاهش در امامزاده عبدالله است. "کلیات اشعار" او در حدود چهارهزار بیت است که با مقدمه و تصحیح عبدالرحمان پارسا انتشار یافته و قسمتی از آن به نام "پندنامهٔ افسر" در شیراز به طبع رسیده است. صفحه را به غزل و قطعه ای زیبا از ایشان آذین می بندیم.

 

تغزل :

 

گفتم که روی خوب تماشا نمیکنم / دل را اسیر زلف چلیپا نمیکنم

در کوچه های عشق قدم هم نمیزنم / خود را همیشه واله و شیدا نمیکنم

پیرم دگر ببزم جوانان نمیروم / اسباب عیش و نوش مهیا نمیکنم

رسوا شدن به عشق بود گر چه آرزو / خود را به چشم جامعه رسوا نمیکنم

به شور عقل دست به کاری نمیزنم / از شور عشق معرکه بر پا نمیکنم

دیدم به عقل میشود اجرای این مرام / آن هم ز دست رفته و پیدا نمیکنم

مشغول توبه بود دلم چهره تو دید / گفتا ز عشق توبه خدایا نمیکنم

تا جای داشت سینه به تیرش هدف نمود / دیگر از او توقع بیجا نمیکنم

زخمی که از تو باشد مرهم نمی نهم / دردی که از تو بود مداوا نمیکنم

جانم به لب رسیده اگر هم به شب رسد / آنشب همان شبی است که فردا نمیکنم

ای مدعی ز یار خبر آور و به بین / جان می کنم نثار رهت یا نمیکنم

ای دل نیاز جز به بر دوست خوب نیست / زآنرو شکیب از تو تقاضا نمیکنم

افسر دگر ز ناله خود ناامید باش / میگفت رخنه در دل خارا نمیکنم

 

*****

قطعه :

بروزگار جوانی بیازمای کسان / ببین فرشته خصالند یا که دیو و ددند

برای خویش رفیق شفیق گلچین کن / ز مردمی که هنر پیشه اند و با خردند

ملامتت نکنند از بدند خویشانت / باختیار برای تو منتخب نشدند

ولی به نیک و بد همنشین تو مسئولی / بهم نشینی مردم باختیار خودند

معاشران تو گر چند تن ز خوبانند / غمت مباد که أبناء روزگار بدند.


میرزا محمد صادق‌ حسینی‌


میرزا محمد صادق‌ حسینی‌ ملقب‌ به‌ ادیب‌ الممالك‌ فراهانی‌ شاعر و روزنامه‌ نگارمعروف‌ دوره‌ قاجاریه‌ كه‌ بعد ها در عرصه‌ شعر و روزنامه‌ نگاری‌ به‌ شهرت‌ رسید، در سال‌1277 ه.ق‌ در قریه‌ گازران‌ از توابع‌ فراهان‌ اراك‌ به‌ دنیا آمد. در آستانه انقلاب مشروطیت همسو با سایر روشنفکران و مردم به خیل انقلابیون پیوست و بعدها سر دبیر روزنامه مجلس شد. ادیب الممالک از سال 1329 قمری که رئیسی عدلیّه عراق (اراک) به وی واگذار شد تا پایان عمر به شغل قضاوت اشتغال داشت چنانکه در واپسین عمر، رئیس عدلیّه یزد بود. او  علاوه بر عربی و فارسی و حکمت و ریاضی و نجوم از زبانهای روسی، ترکی، و پهلوی هم آگاهی داشت. شعر او آینه تمام نمای وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور ما در دوره بیداری و  مشروطه است. وی در سال 1336 در سن پنجاه و هشت در تهران وفات یافته است. غزلی دلکش از ایشان را تقدیم شما دوستداران ادب میکنیم.

 

تغزل :

گر صد هزار بار گدازی در آتشم / پاکیزه تر شوم که زر ناب بیغشم

از باده امید تو مخمور و جرعه نوش / وز ساغر نوید تو مست و سرخوشم

گلگون ز اشک و زرد ز غم نیلی از فراق / بنگر یکی به صفحه چهر منقّشم

گه چون دو چشم مست تو بیمار و ناتوان / گاهی چو طرّه ی تو پریش و مشوشم

قدم چو ابروی تو کمان شد ولی نماند / جز تیر آه و ناله خدنگی به ترکشم

جانا تو شاد و خوشدل و بی غم نشین که من / با انده تو شاد و به یاد تو دلخوشم

رویم چو خامه تار و زبانم بریده باد / گر همچو خامه از خط حکم تو سرکشم

سیر سپهر و همسری مهرم آرزوست / کی پای بند مهر غزالان مهوشم

هرگز فرامشت نکنم از دعای خیر / یادت بخیر ای که نمودی فرامشم

این می که ناچشیده مرا مست و خیره کرد / یا رب چها رود گر از آن جرعه ای چشم

گفتم شبی بگوش امیری حدیث خویش / گفتا بهوش باش که من نیز بیهشم


ميرزا عبدالحسين خان اورنگ


«ميرزا عبدالحسين خان» ملقب به «شيخُ المُلك» و متخلص به اورنگ در سال 1305 در تهران تولد یافته است.. او تا15سالگي علوم مقدماتي صرف و نحو عربي و زبان فارسي را آموخت . اورنگ دربازگشت به ايران به شهرهاي مختلفي چون اصفهان، شيرازسفركرد. اورنگ به هنگام تغييررژيم استبدادي به مشروطيت درزمره نزديكان سردار اسعد بختياري از رهبران مشروطه خواهی درآمده و بعدا به خدمات داخلی داخل شده است. اورنگ قريحه فراوان درسرودن شعرداشت. ازآثاراورنگ «ديوان اشعار و يادداشتهايي درمسافرتهاي طولاني» را مي توان نام برد. اشعار وی تاکنون منتشر نشده ، تنها بعضی از آثار این شاعر در جراید و مجلات ادبی آن زمان چاپ شده است. نمونه ای از اشعار ایشان :

 

آنانکه به عشق تو ز خود بیخبرانند

در دیده عشّاق ز صاحب نظرانند

پاس سر و جان در طلبت شرط ادب نیست

عاقل غم جان دارد و عاشق دگرانند

بنمای ز بام ای مه نو گوشه ابرو

خلقی پی دیدار تو از منتظرانند

***

چونکه ضعیفی ز درد بر سر راهت گریست

از سر مستی و عجب مگذر و بر وی مخند

از پی آزار کس دست میاور فراز

گر تو نخواهی ز چرخ در همه عمرت گزند


ميرزا محمدعلي خان بامداد


ميرزا محمدعلي خان بامداد در مشهد مقدس به دنيا آمد. او پس از فراگيري علوم مقدماتي، حكمت و ادب را نيز آموخت. دوران زندگي بامداد مقارن با استبداد صغير در ايران بود. وي كه از آزادي خواهان به شمار مي‏رفت، در اثر فشارهاي رژيم حاكم به تهران آمد و براي بيداري مردم و ترويج آزادي و مشروطيت، روزنامه‏ي بامداد را منتشر كرد. قطعات نظم و نثر او كه درجرايد و مجلات ادبي چاپ و منتشر مي‏شد، از شهرت و استقبال فراواني در ميان مردم برخوردار بود. بامداد، مدتي رياست كل اوقاف را به عهده داشت و همچنين در دوره‏ي ششم مجلس شوراي ملي از سوي مردم به نمايندگي انتخاب شد. غزلی دلنشین از ایشان که در قالب مسمط به شیوه مخصوصی سروده شده را به گلاب ثبت آغشته می کنیم.

***

شعله زد آتش عشقت از دل

 

گشت کار دلم سخت و مشکل

 

ناله و آه و زاری چه حاصل؟

 

                               بایدم صبر کردن در این غم

 

تا مرا یوسف دل به چَه شد

 

روزگارم پریش و تبه شد

 

اخترم باژگون و سیه شد

 

                               پشتم از بار اندوه شد خم

 

تا اسیر تو مه پاره گشتم

 

از خرد دور و آواره گشتم

 

در کمند تو بیچاره گشتم

 

                               ناله پیوسته اشکم دمادم

 

از پی جستجویت بهر سو

 

همچو باد صبا در تکاپو

 

مست و مجنون بهر برزن و کو

 

                               بو که از تو نشانی بجویم

 

کاش بودم دو دل ای جفا کیش

 

تا که میشد یکی در غمت ریش

 

لیک یکدل نباشد مرا بیش

 

                               وآندل ریش هم خون شد از غم

 

انتظار وصالت خیال است

 

عمر هم در نشیب زوال است

 

عمر خود هفته و ماه و سال است

 

                               که همی بگذرند از پی هم

 

ای جوان پیر گشتم به پایت

 

هستی خویش کردم فدایت

 

آنچه من دیده ام از جفایت

 

                               با که گویم که کس نیست محرم

 

تا در این کنج محنت فتادم

 

دل بهر گونه اندوه دادم

 

تیره چون شام شد بامدادم

 

                                روزگارم چو زلف تو درهم


میرزا محمد علی ادیب بیضایی


میرزا محمد علی ادیب بیضایی" آرانی" در سال 1299 در آران  از توابع کاشان متولد گردید.  تحصیلات علوم قدیم و جدید را درزادگاهش فرا گرفت. سپس به تهران مهاجرت کرد و در آنجا با اکثر بزرگان علو ادب همعصر خود همچون استاد سعید نفیسی و ملک الشعرا ء بهار دوستی داشت. از آثار ادبی بیضایی ؛ دیوان اشعار اوست که به چاپ رسیده است. مدفن بیضایی در قبرستان قدمگاه کاشان می‌باشد.

 

قطعه :

***

بد مکن کز برای مردم بد / بد تو در بدی بهانه شود

پس بدیها کنند و بر اثرش / بد تو شهره زمانه شود

***

مثنوی :

 

ای وطن بر تو  زار گریم من / همچو عشاق بر تلال و دمن

وی که از اوج عزت شادی / در حضیض مذلّت افتادی

پیش اگر بود پهنه ایران / جای گردان بیشه شیران

مسقط الرأس انبیاء و رجال / مولد کیقباد و رستم و زال

میزد از خاک بانگ بر گردون / عدل نوشیروان و افریدون

اینک این خاک پاک فیض آثار / دشت ظلم است و عرصه آثار

بگذری چون ز عده ای معلوم / همه اولاد او جهول وظلوم

دزد گردیده یار قافله را / گرگ گردیده پاسبان گله را

کرده مشتی منافق و محتال / جای در صدر انبیاء و رجال

جور و بیداد و ظلم و فسق و فساد / گشته شایع درین خراب آباد

از حد افزون بود درین اقلیم / مادر دردمند و طفل یتیم

هست قوم مجوس را آئین / که جهان را دو صانع است گزین

خیر و رحمت از آن یزدان است / اهرمن بهر شرّ و شیطان است

اوفتاده مگر عالم زر / قرعه ی اهرمن باین کشور

ز چه گشتند اهرمن رویان / اندر این خاک هر طرف رویان

شده چون بختی گسسته مهار / خیل بیگانه هر طرف سیّار

می شمردند کاش بی کم و بیش / خانه غیر را چو خانه ی خویش

آنچه بر ما رسید از بیداد / یا رب از نو بدیگری مرساد.


شرحی بر سخن نغز سعدی

 

در تأثیر وراثت بر کمال

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درویش صفتی وارسته مقام اندر شهر ما بودی به بحرالعلوم زمان قامت اسم و رسم پیراسته ، خشت نام به آتش رنج در کوره روزگار پرداخته ، به پیرایه شوکت و رفعت گریبان منزلت آراسته و گوش حیثیت و آبرو به گوشواره اعتبار و اعتماد رونق افزا ساخته ، در بلاغت و فصاحت از  خاص و عام سر بودی و به کمال فرهنگ در جرگه دانادلان شهر شهره مندتر.

هر چند به حسن تدبیر و درایت در رتق و فتق امور معروف بودی ، لیکن چنانکه رسم نوکیسه گان به غنیت رسیده بر مسند اقتدار جلوس کرده باشد ، دچار خبط دماغ گردیده ، نهال جوانی در عنفوان ربیع شباب به آب دودلبری سپرده ، از دولت منکاحت ، فرزندانی نیک صورت و نیک سیرت از هر یک به برکت معانقت و معاشقت بیادگار گذاشته بود.

بر حسب وظیفه پدری و ادای حق اولاد بر والد ، از فرزندان به عنایت تساوی جویانه طرد تبعیض نموده ، همه را در امر تحصیل و تهذیب ، تأدیب و ترغیب یکسان کردی ، لیکن فرزندانی که از زن اول بودند ، به جهت تأثیر توارث و انتقال نبوغ ذاتی از مادر به فرزندان و بهره مندی آنان از استعاد و قابلیت فطری ، در تحصیل فضل و بلاغت و کمال فرهنگ اشتهار یافتند و فرزندان زن ثانی به سبب نقصان خصایص ارثی در مادر ، صدف ذهنشان از مروارید هوش جبلی تهی مانده ، قبای محرومیت بر قامت استعداد کرده ، به جهت فتور در طبایع ، در کسب اعتبار علمی و پوشاندن کسوت حریرنشان دانش بر قامت چنته ، دست تأسف بر هم زده ، ناامیدانه ساز ناکامی زدند.

تحریر این حکایت زان سبب کردم تا خلاف رأی معتقدان به تعلیم صرف و نقض رأی معتمدان به تئوری محیط محض تیشه قلم فرسوده ، حق مطلب چنان که شاید به ثبوت رسانده باشم.

 

قطعه :

نه هر که جمله اسباب علم مهیا بنمود / فلاح و عز و بزرگی به سعی حاصل بکند

محیط شخصیت آدمی بسازد لیکن / نبود ذوق جبلی ، تلاش زایل بکند

 

 

در تأثیر محیط بر کمال

______________

زنی را شکم دوقلو آبستن شد و از حدت فاقه احوال شوهر از دانستن این خبر دلریش پریش و مکدر ، زائو چو فارغ گشت ، پدر را غم فرزندان دهشت افزود و از خاطرش آرام  بربود. هر دو نوزاد در بزرنی مقابل سرای اشراف زاده ای متمول رها بنمود ، بدین امید که از جفای روزگار مشقت اندود ، خویش و همسر رهانیده ، به تفویض تربیت فرزندان بر دگری ، از غم فرزند خلاصی یابند.

اشراف زاده از دیدن جمال بی مثال دو نوزاد دل به شعف آمد و به شورانگیزی نگاه مهرناک شان که شیرینیش ، به حلاوت شربت وصال عشاق هجران کشیده مانستی ، بلبل مهر بر عنچه دلش صلای مساعدت سر داد.

اشراف زاده را برادری بود مفلس و بی بضاعت ، پای بر پلکان چهلم عمر نهاده و مردم چشمش در حسرت داشتن فرزند هماره بر آب داده. برادر را به خواهش فرمود از نوزادان یکی را به اختیار بدو دهد تا بدین التفات هم بر زخم بی فرزندیش مرهم گذارده باشد و هم بهر دوران کهولت خویش سرمایه ای اندوخته باشد با عنوان عصای دست پیری!

نوزاد اولی را پدر به اقتضای اشراف زادگی در پی تحصیل فرستاده ، همچون فرزند خویش تکریمش نموده ، اسباب تربیت استعدادش را فراهم آورد ، دبیران نیکوی فرهیخته بر او گماشته ، به سیم و زر دست حمایت بر سرش مالیده ، از تشویش خاطرش به ممانعت مجالست او با نابخردان کاست و به مرافقت و مجاورت او با بزرگان ، بر تشویق کسب کمالات و آموختن آداب و تشریفاتش افزود. به تبع متاعبی که ناپدری در تربیت او متحمل گردیده و بمدد استعداد فطری که در وجودش به ودیعه نهاده شده بود پس از چندی به بدیع الزمان شهر و یکی از نوادر بی همتا در حوزه علم و ادب مبدل گشت.

و اما چشم عنایت ناپدری دوم به مقتضای فقر و فاقه مندی بر نوزاد دوم بسته ماند. هر چند علائم هوشمندی و استعداد در وی نیز بسان برادر همزاد خویش آشکار می نمود ، لیکن چون با نارفیقان بساط ملاعبت گسترانده ، از مصاحبت و مخالطت با نیکان فرو ماند و با بدان بنشست ، همای سعادتش گم شد.

 

قطعه :

ار چه استعداد باشد شرط وصل بر کمال / بر همان نمط است تأثیر محیط اندر وصال 

چون فراهم ناید ابزار از برای پرورش / لنگ ماند پای استعداد و ذوق اندر جهش

 

از اینرو ، رابطه میان استعداد ذاتی و محیط و کمال به ارتباط بین آجر و ملاط و دیفال ماند. چنانکه که  آجر و ملاط هر یک به تنهایی به دیفال منتهی نگردند ، استعداد و محیط نیز در کنار هم آدمی را به کمال رسانند.

تحریر این حکایات از مصحف خیال بر جریده انظار زان سبب کردم تا صدق گفته جمیل سعدی بر اذهان مخاطبین ذی فراست معلوم و ظاهرگردانده باشم با این مضمون و فحوا که :

 استعداد ، بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع.