گرفته اند زاغ ها ، حریم کوچه باغ ها
نگاه کن به کرکسان! بگو خوشا به حالشان
که خفته شهر بی تپش! به سایه سار بالشان
چه شهر پرسخاوتی! چه خوان پر کرامتی!
تمام این حرام ها ، حلالشان ، حلالشان
جنازه ها کشیده صف ، سر بریده شان به کف
حضورشان غیابشان ، وجودشان ، زوالشان
هزار لاشه در بدر ، به جست و جوی گور خود
دریغ گوردارها ، نمی کنند چالشان
لبان نیمه بازشان ، بیانگر نیازشان
دریغ گوی رازشان ، نگاه پر سؤالشان
گرفته اند زاغ ها ، حریم کوچه باغ ها
خمیده شاخه های گل ، ز موج قیل و قال شان
به تک تک درختها ، خزان امان نمی دهد
به برگ ، برگ سبزشان ، به میوه های کالشان
نگاه کن به بیشه ها ، چه می کُشند ریشه ها
که زخم زخم تیشه ها ، نمی دهد مجالشان
شکسته بال کفتران ، به تنگنای آشیان
دگر به بام خانه هم نمی پرد خیالشان
زمان شمار لحظه ها ، خطوط سرخ می کشد
به روزهای هفته شان ، به ماه های سالشان
کسی دری نمی زند ، به کس سری نمی زند
تولد دوباره ای مگر رسد به حالشان!