گلخن بُوَد ز هجر تو در دیده گلشنم

ای آشنای دل که دل آزرده ات منم

وقت است تا که چاک زنم پیرهن به تن

تا بنگری که جان نبود بی تو در تنم

هر دم که یاد می کنم از شام زلف تو

صبح سپید می دمد از جان روشنم

گر بر خلاف رسم وفا جز به روی تو

بر دیگری نظر فکنم دیده بر کَنم

بازآ که در فراق تو ای صبح آرزو

هر شب ز سیل اشک چو دریاست دامنم

لب بر لبم گذار که جان بازمت ز شوق

ای روی چون گلت طرب افزای گلشنم

چاه زنخ نمای که بیژن صفت در او

خود را ز دست جور غم عشقت افکنم

بازآ به دیدن "یغمائی" از کرم

تا آتشی ز شوق بر این آشیان زنم