شبي گريم ، شبي نالم ز هجرت ، داد از اين شب ها

به شب هاي غمت درمانده ام ، فرياد از اين شب ها

بود گر هر شبم زين سان بروز هجري آبستن

مرا بس روزهاي تيره خواهد زاد ازين شب ها

بسم روز از غمت شب شد ، بسم شب روز و من بي تو

بسر بردم غمين زان روزها ، ناشاد از اين شب ها

چنين كز دوريت هر شب در آب و آتشم دانم

كه خاك هستيم آخر رود بر باد از اين شب ها

به اشك و آه چندم شمع سان هر شب سحر گردد

نسيم مرگ كو تا سازدم آزاد از اين شب ها؟