عقابی قوی چنگ و پولادپر / خط کهکشانش کمین رهگذر

خدنگی ، عقاب افکنی جانشکار / بیفکند ناگه پرش را ز کار

به پرواز ، نیروی بالش نماند / به اوج فلک بر مجالش نماند

برآسایدش تا پر ناتوان / سبک ، سوی خاک آمد از آسمان

عقابی که بُد چتر گردون پرش / به ویرانه ای شد قضا رهبرش

به ویرانه ای ، گندش آزار جان / در او زاغکی چند را آشیان

بهشتی جز آن گوشه نشناخته / به مرداری از عالمی ساخته

 

***

فرومایه زاغان مردارخوار / فرو ماند منقارهاشان ز کار

یکی زآن میان گفت : یاران شتاب / که آمد پی جیفه خوردن عقاب

برآورد فریاد زاغی دگر / که : این فتنه جویی ست بیدادگر

به کین جستن کار ما آمده ست / پی غصب مردار ما آمده ست

فرو برده در گندمنقار خویش / به حسرت یکی گفت با یار خویش

که : دیگر جهان را صفایی نماند / در این گوشه آسوده جایی نماند

دگر زاغکی گفت ، کاین فتنه گر / خدنگیش بنشسته گویا به پر

بباید بر او ناگهان تاختن / به یک حمله روزش تبه ساختن

نه یارای پیکار او داشتند / نه اش لختی آسوده بگذاشتند

 

***

به کار پرخسته حیران عقاب / چو دید آن هیاهو به کنج خراب

سوی خیل زاغان و مردار و گند / به چشم حقارت نگاهی فکند

دل از گند مُردارش آمد به هم / شد از بانگ زاغان روانش دژم

به خود گفت : اینجا نه جای من است / به این گندزاران سزای من است

ور اینجا درنگم دوای پر است / به اوج فلک مردنم خوشتر است

پرِ خسته ی خویشتن باز کرد / سبک سوی افلاک پرواز کرد...