مثنوی شکوهمند عقاب و زاغ / علی اکبر سعیدی سیرجانی
عقابی قوی چنگ و پولادپر / خط کهکشانش کمین رهگذر
خدنگی ، عقاب افکنی جانشکار / بیفکند ناگه پرش را ز کار
به پرواز ، نیروی بالش نماند / به اوج فلک بر مجالش نماند
برآسایدش تا پر ناتوان / سبک ، سوی خاک آمد از آسمان
عقابی که بُد چتر گردون پرش / به ویرانه ای شد قضا رهبرش
به ویرانه ای ، گندش آزار جان / در او زاغکی چند را آشیان
بهشتی جز آن گوشه نشناخته / به مرداری از عالمی ساخته
***
فرومایه زاغان مردارخوار / فرو ماند منقارهاشان ز کار
یکی زآن میان گفت : یاران شتاب / که آمد پی جیفه خوردن عقاب
برآورد فریاد زاغی دگر / که : این فتنه جویی ست بیدادگر
به کین جستن کار ما آمده ست / پی غصب مردار ما آمده ست
فرو برده در گندمنقار خویش / به حسرت یکی گفت با یار خویش
که : دیگر جهان را صفایی نماند / در این گوشه آسوده جایی نماند
دگر زاغکی گفت ، کاین فتنه گر / خدنگیش بنشسته گویا به پر
بباید بر او ناگهان تاختن / به یک حمله روزش تبه ساختن
نه یارای پیکار او داشتند / نه اش لختی آسوده بگذاشتند
***
به کار پرخسته حیران عقاب / چو دید آن هیاهو به کنج خراب
سوی خیل زاغان و مردار و گند / به چشم حقارت نگاهی فکند
دل از گند مُردارش آمد به هم / شد از بانگ زاغان روانش دژم
به خود گفت : اینجا نه جای من است / به این گندزاران سزای من است
ور اینجا درنگم دوای پر است / به اوج فلک مردنم خوشتر است
پرِ خسته ی خویشتن باز کرد / سبک سوی افلاک پرواز کرد...