غلامرضا روحانی در بیست و یکم اردیبهشت سال ۱۲۷۶ شمسی در مشهد به دنیا آمد. پدرش میرزا سید شکرالله متخلص به آزادی و جدش میرزا سید محمد تفرشی متخلص به علی، از شاعران دوره قاجار بودند.  انتشار اشعارش در سال ۱۲۹۸ در حالی که بیش از ۲۲ سال از عمر وی نمی‌گذشت در جرائد و نشریات مختلف تهران از قبیل: گل زرد، امید، نسیم شمال، ناهید و توفیق آغاز گردید.

روحانی در سال ۱۳۰۰ به عضویت انجمن ادبی ایران درآمد. این انجمن ابتدا در منزل شیخ‌الرئیس افسر و بعدها در منزل استاد محمد علی ناصح برقرار گردید. در سال ۱۳۰۲ به همکاری با بعضی کلوپهای نمایش و موسیقی، از جمله جامعه باربد پرداخت که استاد اسماعیل مهرتاش مؤسس آن بود. روحانی شهرهای زیادی برای نمایشنامه‌ها و پیش پرده‌ها سرود که بیشتر، درونمایه فکاهی داشت و بسیاری از آنها بر سر زبانها افتاد. نظیر اینگونه اشعار فکاهی در دوره جدید ادبیات فارسی خیلی کم و بدین مایه و معیار دیده نشده بود. به مرور ایام اشعار سید غلامرضا روحانی مصدر الهام و سرمشق گرانبهایی برای جوانان با ذوق دیگر گردید بطوریکه امروز ایران دارای یک مکتب «فکاهی» منظوم است.

سید غلامرضا روحانی سرانجام در شهریور سال ۱۳۶۴ شمسی در هشتاد و هفت سالگی در تهران درگذشت. استاد جمال‌زاده او را «رئیس طایفه فکاهی سرایان» می‌نامد و ملک الشعرای بهار نیز در شعر خود، به دنبال ایرج میرزا و سید اشرف‌الدین گیلانی (نسیم شمال) از وی یاد می‌کند.

****

سه پلشک آید و زن زاید و مهمان برسد / عمّه از قم برسد خاله ز کاشان برسد

تلگراف خبر مرگ عمو از تبریز / کاغذ مردن دائی ز خراسان برسد

صاحب خانه و بقال گذر از دو طرف / این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد

هربلائی به زمین می رسد از دور سپهر/ بهر ماتم زده ای بی سر و سامان برسد

اکبر از مدرسه با دیده گریان آمد / عقبش فاطمه با ناله و افغان برسد

این کند گریه که من کفش ندارم در پای / آن کند ناله که کی چادر و تنبان برسد

گاه از عدلیه آید پی جلبم مأمور / گاه از نظمیه آژان پی آژان برسد

من در این کشمش افتاده که ناگه میراب / وسط معرکه چون غول بیابان برسد

پول خواهد ز من و منکه ندارم یک غاز / هر که خواهد برسد این برسد آن برسد!

 

***

مطایبه نقل از « اراجیف الاجنّه»

 

شب عید است و گرفتار زن خویشتنم / داد از دست زنم

اوست جفت من و من جفت ملال و محنم / داد از دست زنم

خود نه شلوار بپایم نه قبائی به تنم / داد از دست زنم

گیوه ام پاره شده وین زن بدتر از دیو / کفش خواهد از گیو

پای من مانده چو خر در گل و دل گشته پریش / او به فکر قر خویش

گویدم عطر کتی خر که به زلفم بزنم / داد از دست زنم

مشهدی باقر هیزم شکن امروز زنش / رخت نو کرده تنش

من نه کمتر ز زن باقر هیزم شکنم / داد از دست زنم

گفت بهر سر طاسم تو کله گیس بخر / مُد پاریس بخر!

گفتمش از همه کس لات تر امروز منم / داد از دست منم

گفت اگر پول نداری ز چه هستی زنده / من شدم شرمندم

گفتمش زنده از آنم که نباشد کفنم / داد از دست زنم

منکه از دست زنم حوصله ام تنگ شده / کلّه ام سنگ شده

میکنم پاره  ز دستش یخه ی پیرهنم / داد از دست زنم

گفته بودم که نگیرم زن تا گردم پیر / پدرم گفت بگیر

گفتم این لقمه بزرگ است برای دهنم / داد از دست زنم

خواست جوراب فرنگی که برایش بخرم / نبود سیم و زرم

وطنی گر بخرم دور کند از وطنم / داد از دست زنم

سر جوراب کرم معرکه بر پا کردیم / جنگ و دعوا کردیم

موی من کند و تف افکند به ریش پهنم / داد از دست زنم

گشت از خانه ما شیون و فریاد بلند / داد و بیداد بلند

مشت زد بر دهنم آخ دهنم واخ دهنم! / داد از دست زنم

 

***

 

رباعی :

 

ای کرده ز ریش و پشم خود را درویش / وز این دو بیندوخته سرمایه خویش

خرس از تو بسی زیادتر دارد پشم / بز از تو کمی زیادتر دارد ریش!