ساقیا برخیز و در ده جام را

ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
حافظ
شرح :
ای ساقی، ای خدا، جام معرفت و آگاهی را به ما بده تا غمها و رنج های بیهوده ما از بین برود.
شمه ای از این آگاهی به خویشتن را به من بنوشان تا این جامه کبود ذهن را دور افکنم و به آسایش رسم.
گر چه دور انداختن عقل حسابگر از نظر به اصطلاح عاقلان، بیهوده و مایه ی ننگ است، ما این ننگ و نام را نمیخواهیم چرا که مست باده ی عشق، ننگ و نام نمیشناسد. ارزشهای مادی و فناپذیر برای ما ارزش واقعی نیستند که داشتن یا نداشتن آنها باعث نام و ننگ شود.( البته داشتن دنیا و مادیات نکوهیده نیست بلکه دل بستن به آنها بیهوده و خطاست)
ما را مست باده ی آگاهی و معرفت گردان، چقدر از این ذهن مغرور و خودخواه، رنج برده و سختی بکشیم.
من اگر عاشق شوم شعله ی آتشین سینه ی من تمام افکار آزار دهنده، ترسها، نگرانیها و... خواهد سوخت و از بین خواهد رفت.
کسی را محرم اسرار دل عاشق خود، نمیبینم چرا که عاشقان حال عاشقان دانند.
(از طرفی اشاره به این مطلب است که خدای هر کسی مخصوص خود اوست که خودش باید در درون خود به آن برسد. خدا و حقيقت را دیگران نمی توانند برای تو تعریف کنند، خودت از درون باید به خدای خود دست یابی)
مرا با دلارامی خوش است که ازلی و ابدیست و این چنین مرا بیقرار خویش کرده است. هر که آن بلند قامت سیمین تن یعنی اصل وجود خویش را ببیند دیگر توجه و دلبستگی به هیچ چیز دیگر ندارد.
ای انسان در راه عشق و رسیدن به آگاهی و آرامش، سختیها را بپذیر، ذهنت را تهی کن، منیتها و خودپرستی ها را دور بینداز، در مقابل ناملایمات و اتفاقات صبر پیشه کن، که اگر چنین کنی روزی به آرامش و شادی پایدار و واقعی خواهی رسید و خدا را در آغوش خواهی کشید.
