یارا ز تغافل تو فریاد

 ای مهرخ سرو قامت من

ای قامت تو قیامت من

سروی و چه سرو؟ سرو بستان

ماهی و چه ماه؟ ماه تابان

تو یک گل و دهر از تو گلشن

تو یک مه و عالم از تو روشن

آتش ز رخت به جان فتاده

وز جان به همه جهان فتاده

یک ناز کنی جهان فروزی

وز ناز دگر جهان بسوزی

ابروی تو تیغ آرمیده

مژگان تو خنجر کشیده

داری همه خوبی ای پریزاد

اما ز تغافل تو فریاد

یک جو غم آشنا نداری

گوئی خبر از خدا نداری

با آنکه نگار دلستانی

افسوس که قدر دل ندانی

روزی که رخ تو آتش افروخت

بیش از همه جسم و جان من سوخت

روزی که لب تو شد شکربار

شد لال، زبان من ز گفتار

کاری نکنی که از تو خودکام

دیوانه شوم من و تو بدنام

رسوائی من چو شد جهانسوز

رسوا تو شوی بترس از آن روز

 

وای اگر ترکم کنی

 آتشین خو! وای اگر ترکم کنی

یاسمن بو! وای اگر ترکم کنی

دل به افسوس نگاهت باختم

چشم جادو! وای اگر ترکم کنی

آرزوهایم به موئی بسته است

ای سیه مو! وای اگر ترکم کنی

الفتی دارد جفایت با دلم

ای جفاجو! وای اگر ترکم کنی

روزگاری خو گرفتم با غمش

ای غم او! وای اگر ترکم کنی

زندگی پیچیده طومار مرا

تاب گیسو! وای اگر ترکم کنی

 

بی تو بار زندگی ای دوست نتوانم کشیدن

 بی تو بار زندگی ای دوست نتوانم کشیدن

هر چه دیدن از جهان بهتر که رویت را ندیدن

بالله از عمر ابد خوشتر بود بهر دل ما

لحظه ای، ای راحت جان در کنارت آرمیدن

آفتابا آرزو دارم نبیند سایه ات کس

گر چه نتوان مهر را با خویش در خلوت کشیدن

دوستم داری و دارم دوستت ای جان شیرین

طالعی بیدار خواهد در چنین دولت رسیدن

تا تو میخواهی مرا، میخواهم ای مه خویشتن را

بد نباشد اینچنین خود خواستن خود پروریدن

چیست دانی زندگانی؟ یا چه باشد کامرانی؟

جستجو کردن، یکی از هر دو عالم برگزیدن

من نه تنها تا بود جان در تنم مست باشم

مرگ هم نتواند ای جان رشته ی ما را بریدن

خاک گردد چون دل من در دل خاک مزارم

باز از ذرات آن نام تو را بتوان شنیدن

من «عمادم» من «عمادم» یک جهان مهر و محبت

یک جهان سرمایه خواهد بنده ای اینسان خریدن