یارا ز تغافل تو فریاد
ای مهرخ سرو قامت من
ای قامت تو قیامت من
سروی و چه سرو؟ سرو بستان
ماهی و چه ماه؟ ماه تابان
تو یک گل و دهر از تو گلشن
تو یک مه و عالم از تو روشن
آتش ز رخت به جان فتاده
وز جان به همه جهان فتاده
یک ناز کنی جهان فروزی
وز ناز دگر جهان بسوزی
ابروی تو تیغ آرمیده
مژگان تو خنجر کشیده
داری همه خوبی ای پریزاد
اما ز تغافل تو فریاد
یک جو غم آشنا نداری
گوئی خبر از خدا نداری
با آنکه نگار دلستانی
افسوس که قدر دل ندانی
روزی که رخ تو آتش افروخت
بیش از همه جسم و جان من سوخت
روزی که لب تو شد شکربار
شد لال، زبان من ز گفتار
کاری نکنی که از تو خودکام
دیوانه شوم من و تو بدنام
رسوائی من چو شد جهانسوز
رسوا تو شوی بترس از آن روز