قصیده زیبای خزانیـه / سروده ای شیوا از میرزا هادی خان حائری
باز شد پدید ، در جهان خزان ، شد تهی ز برگ ، شاخ گلستان ،
نو شگفته گل ، از میان باغ ، پشت پرده رفت ، کرد رخ نهان ،
بهر این هزار ، بر سر چنار ، میکند هزار ، ناله و فغان ،
چون بهار دید ، شد خزان پدید ، از میان باغ ، رخت برکشید،
ریخت برگ بید ، همچو شنبلید ، سوسن سپید ، گشت بی زبان ،
داد ازین سپهر ، کز ره ستم ، شادی همه ، بر زده بهم ،
گر ز دست او ، ناله سر کنم ، از درون سنگ ، خون شود روان ،
گشته بی نگار ، سر به سر زمین ، خنده را شده ، گریه جانشین ،
رفت از میان ، باد فرودین ، چیره شد بر آن ، باد مهرگان ،
رنگ و بو گرفت ، از گل سمن ، شد نزار و زرد ، برگ نسترن ،
وز هوای سرد ، خشک شد چمن ، آنکه بود پیش ، همچو پرنیان ،
هر چمن که بود ، تازه چون بهشت ، ناگه از خزان ، تیره گشت و زشت
کرده مرغکان ، از میان کشت ، دسته دسته روی ، سوی آشیان ،
فاخته به سرو ، از نوا فتاد ، زانکه نیست خوش ، زانکه نیست شاد ،
ناله می کند ، ساری از نهاد ، چون هزار بست ، لب ز داستان ،
کن دلا شکیب ، زاندُه این سپس ، گر بجای گل ، رسته خار و خس ،
زانکه در جهان ، بهر هیچکس ، شادی و خوشی ، نیست جاودان ،
لاله گر برفت ، دل نهاد داغ ، جای وی نشست ، باده در ایاغ ،
می بشیشه بین ، همچو گل به باغ ، بیهده مخور ، انده جهان ،
سوسن از خزان ، گر شده تباه ، در ترنج بین ، کآمده براه ،
سرخ گل کجاست ، تا کند نگاه ، سرخی رخ و نار و ارغوان ،
از بنفشه شد ، گر زمین تهی ، شد پدید باز ، به ز وی بهی ،
هم به رنگ و بوی ، هم به فرّهی ، کس نمی دهد همچو آن نشان ،
بر درخت بین ، سیب سرخ روی ، هر یکی به شاخ ، سرنگون چو گوی ،
همچو آن برنگ ، همچو آن به بوی ، کی بود گلاب ، در گلابدان ،
از میان باغ ، سوی خانه رو ، هم نشین یار ، با چغانه شو
وز دهان نای ، صد نوا شنو ، راه خارکن ، راه خسروان ،
جام می بگیر ، از سمن بری ، یار مهوشی ، شوخ دلبری
زن بچنگ چنگ ، تا ز هر دری ، صد سرود نغز ، آورد میان ،
زنده باد رز ، تا که می دهد ، خوش کسی که سر ، در رهش نهد ،
آنگه گر ز لب ، در گلو جهد ، پیر سالخورد ، زان شود جوان ،
دختر رزان ، بر بگیر تنگ ، آنکه جان ازوست ، مست و شاد و شنگ ،
زنده را کند ، رخ چو گل به رنگ ، مرده را دهد ، جاودانه جان ،
خواهی ار رسی ، در جهان به کام ، کن برون ز سر ، نام ننگ و نام ،
باده کهن ، نوش کن به جام ، یاد خاک جم ، کشور کیان ،
گر شد از ستم ، خاک جم به باد ، گشت واژگون ، کاخ کی قباد ،
به شود سپس ، دل نمای شادی ، زانکه کردگار ، هست مهربان ،
لشگر خزان ، چونکه رو نمود ، رفت نوبهار ، از میانه زود ،
گفت بیدرنگ ، هادی این سرود ، بهر دوستان ، برد ارمغان.