آزرده‌ام از آن بتِ بسيار ناز كن



آزرده‌ام از آن بتِ بسيار ناز كن

پا از گليم خويش فزون‌تر دراز كن

 

با آنكه از ر‌ُخش خط مشكين دميده باز

آن ت‍ُركِ نازكن نشود ت‍َركِ ناز كن

 

از چشم بد كنند همه خلق احتراز

من گشته‌ام ز چشم نكو احتراز كن

 

رند شرابخوارم و در سينه‌ام دلي‌ست

پاكيزه‌تر ز جامة شيخ‌ِ نماز كن

 

من از زبان خويش ندارم شكايتي

چشم است بيشتر كه ب‍َو‌َد كشف راز كن

 

من پروراندمت كه تو با اين بها شدي

طفلي نديده‌ام چو تو بر دايه ناز كن

 

بويي ز بوستان محبت نبرده‌اند

سالوس زاهدانِ حقيقت مجاز كن


آن را كه آز نيست به شاهان نياز نيست

سلطان وقت خويش ب‍ُو‌َد تركِ آز كن


طرب آزرده کند دل، چون که ز حد در گذرد...


طرب آزرده کند دل، چون که ز حد در گذرد

آب حیوان بکُشد نیز، چو از سر گذرد

من از این زندگیِ یک نَهَج، آزرده شدم

گر چو قند است نخواهم که مکرّر است

گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهات است

کاش این عمر گرانمایه سبک تر گذرد

آه از آن روز که بی کسب هنر شام شود

وای از آن شام که بی مطرب و ساغر گذرد

لحظه ای بیش نبود آنچه ز عمر تو گذشت

و آنچه باقی ست به یک لحظه ی دیگر گذرد

آن همه شوکت و ناموسِ شهان، آخرِ کار

چند سطری ست که بر صفحه ی دفتر گذرد

عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نیک

آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد


قبله نمای دل


حاجیان رخت چون از مکه برند / مدتی در عقب سر نگرند

تا بجائی که حرم در نظر است / چشم حجاج به دنبال سر است

من هم از کوی تو گر بستم بار / باز با کوی تو دارم سر و کار

چشم دل سوی تو دارم شب و روز / چشم بر کوی تو دارم شب و روز

تو صنم قبله آمال منی / چون کنم صرفنظر؟ مال منی

روی رخشنده ی تو قبله ی ماست / مردم دیده ی ما قبله نماست


به مناسبت روز مادر...


شعر زیبای قلب مادر - ایرج میرزا

 

داد معشوقه به عاشق پیغام / که کند مادر تو با من جنگ

هرکجا بیندم از دور کند / چهره پرچین و جبین پرآژنگ

با نگاه غضب آلوده زند / بر دل نازک من تیر خدنگ

از در خانه مرا طرد کند / همچو سنگ از دهن قلماسنگ

نشوم یکدل و یکرنگ تو را / تا نسازی دل او از خون رنگ

گر تو خواهی به وصالم برسی / باید این ساعت بی خوف و درنگ

روی و سینه ی تنگش بدری / دل برون آری از آن سینه ی تنگ

گرم و خونین به منش باز آری/ تا برد ز آینه ی قلبم زنگ

عاشق بی خرد ناهنجار/ نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ

حرمت مادری از یاد ببرد / مست از باده و دیوانه ز بنگ

رفت و مادر بفکند اندر خاک / سینه بدرید و دل آورد به چنگ

قصد سر منزل معشوقه نمود/ دل مادر به کفش چون نارنگ

از قضا خورد دم در به زمین/ اندکی رنجه شد او را آرنگ

آن دل گرم که جان داشت هنوز / اوفتاد از کف آن بی فرهنگ

از زمین باز چو برخاست نمود/ پی برداشتن دل آهنگ

دید کز آن دل آغشته به خون/ آید آهسته برون این آهنگ :

آه دست پسرم یافت خراش!/ وای پای پسرم خورد به سنگ!

 

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

شعر زیبای آه فرزند - یحیی دولت آبادی

 

مادری پیر و پریشان احوال / عمر او بود فزون از پنجاه

زن ، بی شوهر و از حاصل عمر / یک پسر داشت شرور و خودخواه

روز و شب درپی اوباشی خویش / بی خبر از شرف وعزّت و جاه

دیده بود او به بر مادر پیر / یک گره بسته ی زر ،گاه به گاه

شبی آمد که ستاند آن زر / بکندصرف عمل های تباه

مادر از دادن زر کرد ابا / گفت:رو ، رو ، که گناه است گناه

این ذخیره است مرا ای فرزند / بهر دامادیت ان شاءالله

حمله آورد پسر تا گیرد /  آن گره بسته ی زر ،خواه مخواه

مادر از جور پسر شیون کرد / بود از چاره چو دستش کوتاه

پسر افشرد گلوی مادر / سخت ، چندان که رخش گشت سیاه

نیمه جان پیکر مادر بگرفت / بر سر دوش و بیفتاد به راه

بر در چاه عمیقی افکند / کز جنایت نشود کس آگاه

شد سرازیر پس از واقعه او / تا نماید به ته چاه ، نگاه

از ته چاه به گوشش آمد / ناله ی زار حزینی ناگاه

آخرین گفته ی مادر این بود / آه! فرزند نیفتی در چاه!


گزیده ای از منظومه زهره و منوچهر و قطعه کار و کارگر


منظومه زهره و منوچهر در حدود 525 بیت است که ایرج میرزا در اواخر عمر خود سروده و موفق به اتمام آن نشده ، در این شاهکار زیبای ادبی که برداشت آزادی است از ونوس و آدونیس اثر ویلیام شکسپیر ، زهره منتهای عشق و شیفتگی و منوچهر منتهای عفّت را از خود ظاهر می سازند ، در این ابیات شاعر  ، زهره را به بهترین طرزی توصیف کرده است :

*****

گفت ز من رخ ز چه برتافتی؟ / بلکه ز من خوبتری یافتی؟

دل بهوای دگری داشتی؟ / یا لب من بی نمک انگاشتی؟

بر رخم ار آخته بودی تو تیغ / به که زمن بوسه نمایی دریغ

جز تو کس از بوسه ی من سر نخورد / هیچکس این طور بمن برنخورد

از چه کنی اخم مگر من بدم؟ / بلکه ملولی که چرا آمدم؟

من که باین خوبی و رعنائی ام / دخترکی عشقی و شیدائی ام

گیر تو افتاده ام ای تازه کار / بهتر ازین گیر نیاید شکار

خوب ببین ، بد به سراپام هست؟ / هیچ کسی مثل من افتاده است؟

این سرو و سیمای فرح زای من / این فرح افزا سرو وسیمای من

این لب و این گونه و این بینیم / ببینی همچون قلم چینیم!

این سر و این سینه و این ساق من / این کف نرم ، این کفل چاق من

این گلو این گردن و این ناف من / این شکم بی شکن صاف من

راز درون دل پاچین مپرس / از صفت ناف به پائین مپرس

هست درین پرده بس آوازها / نغمه ی دیگر زند این سازها

چون بنهم پای طرب بر بساط / از در و دیوار ببارد نشاط

بر سر این سبزه برقصم چنان / کز اثر پام نماند نشان

چون ز طرب بر سر گل پا نهم / در سبکی تالی پروانه ام

گو بجهم بر سر این گل بر آن / هیچ بگلها نرسانم زیان

 

 *****

 

قطعــــــه : کـــار و کــارگـــر

شنیدم کار فرمائی نظر کرد / ز روی عجب و نخوت کارگر را

روان کارگر از وی بیازرد / که بس کوتاه دانست آن نظر را

بگفت ای گنجور ، این نخوت از چیست / چو مزد رنج بخشی رنجبر را

من از آن رنجبر گشتم که دیگر / نبینم روی کبر گنجور را

تو از من زور خواهی من ز تو زر / چه منّت داشت باید یکدگر را

ز من زور و ز تو زر ؛ این به آن در / کجا باقیست جا عجب و بطر را

نه باقی دارد این دفتر نه فاضل / گهر دادی و پس دادم گهر را

به کس چون رایگان چیزی نبخشند / چه کبر است این خداوندان زر را

چرا بر یکدیگر منت گذارند / چو محتاجند مردم یکدگر را.