شعر زیبای
قلب مادر - ایرج میرزا
داد معشوقه به عاشق پیغام / که
کند مادر تو با من جنگ
هرکجا بیندم از دور کند / چهره
پرچین و جبین پرآژنگ
با نگاه غضب آلوده زند / بر دل
نازک من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند / همچو
سنگ از دهن قلماسنگ
نشوم یکدل و یکرنگ تو را / تا
نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی /
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه ی تنگش بدری / دل
برون آری از آن سینه ی تنگ
گرم و خونین به منش باز آری/
تا برد ز آینه ی قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار/ نه بل آن
فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد / مست
از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر بفکند اندر خاک /
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوقه نمود/ دل
مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین/ اندکی
رنجه شد او را آرنگ
آن دل گرم که جان داشت هنوز
/ اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود/
پی برداشتن دل آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون/ آید
آهسته برون این آهنگ
:
آه دست پسرم یافت خراش!/ وای
پای پسرم خورد به سنگ!
- - - - - - - - - - - - - -
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
شعر زیبای
آه فرزند - یحیی دولت آبادی
مادری پیر و پریشان احوال / عمر
او بود فزون از پنجاه
زن ، بی شوهر و از حاصل عمر
/ یک پسر داشت شرور و خودخواه
روز و شب درپی اوباشی خویش /
بی خبر از شرف وعزّت و جاه
دیده بود او به بر مادر پیر
/ یک گره بسته ی زر ،گاه به گاه
شبی آمد که ستاند آن زر / بکندصرف
عمل های تباه
مادر از دادن زر کرد ابا / گفت:رو
، رو ، که گناه است گناه
این ذخیره است مرا ای فرزند
/ بهر دامادیت ان شاءالله
حمله آورد پسر تا گیرد
/ آن گره بسته ی زر ،خواه مخواه
مادر از جور پسر شیون کرد / بود
از چاره چو دستش کوتاه
پسر افشرد گلوی مادر / سخت ،
چندان که رخش گشت سیاه
نیمه جان پیکر مادر بگرفت / بر
سر دوش و بیفتاد به راه
بر در چاه عمیقی افکند / کز جنایت
نشود کس آگاه
شد سرازیر پس از واقعه او / تا
نماید به ته چاه ، نگاه
از ته چاه به گوشش آمد / ناله
ی زار حزینی ناگاه
آخرین گفته ی مادر این بود /
آه! فرزند نیفتی در چاه!