حیاتست و دمی... / ادیب برومند
برد هر قصه ای را گیتی از یاد / بجز افسانه ی مهر و وفا را
هزاران زیور از یاقوت و از لعل / ندارد ارزش یک جو صفا را
-----------------------------------------------------
دم فروبند ز هر شکوه به دوران حیات
به طرب کوش زمانی که حیاتست و دمی
غم مخور کز نظر همت والای حکیم
گر همه ملک جهانست نیرزد به غمی
باید آخر به سراشیب عدم تنها رفت
خواه باشد خدمی ، خواه نباشد حشمی
نکته سنجان که به میزان فلک طعنه زنند
دل نسازند پریشان ز غم بیش و کمی
+ نوشته شده در جمعه سی ام تیر ۱۳۹۱ ساعت 2:48 توسط مهـــدی
|