باوفا دل
نشد یک لحظه از یادت جدا دل / زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل
ز دستش یکدم آسایش ندارم / نمیدانم چه باید کرد با دل
هزاران بار منعش کردم از عشق / مگر برگشت از راه خطا دل
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد / فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل
درون سینه آهی هم ندارم / ستمکش دل ، پریشان دل ، گدا دل
بشد خاک و ز کویت برنخیزد / زهی ثابت قدم دل ، باوفا دل
به تاری گردنش را بسته زلفت / فقیر و عاجز بی دست و پا دل
ز عقل و دل دگر از من مپرسید / چو عشق آمد ، کجا عقل و کجا دل
تو (لاهوتی) ز دل نالی ، دل از تو / حیا کن ، یا تو ساکت باش ، یا دل
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 12:44 توسط مهـــدی
|