نقد مغزی!


از دیدگاه عارفان دنیا یکپارچه زیبایی است، نه خطایی بر کار صانع مترتب است و نه هیچیک از مصنوعات و مخلوقات وی نقص پذیرند، اما به عقیده این بنده ناچیز "مغز" این مخلوق شگفت انگیز کیمیاگر هستی عاری از خلل نمی تواند باشد. من برآنم که دنیا هیچگاه از شر بدی و کژی بطور مطلق در امان نخواهد ماند و حقیقت خوبی و راستی هیچگاه بر همگان به یک شکل مطلق فاش نخواهد شد. ما نمیدانیم از کجا آمده ایم و مقصدمان کجاست اما با تنها چیزی که سر و کار داریم و دنیای بیرون مان به کمک آن شکل می گیرد همین مغز خودمان است که بنظر میرسد عجیب ترین و حیرت برانگیزترین پدیده حیات هستی باشد.

قسمت اعظمی از بدیهایی که در پهنای این کره خاکی هر روزه اتفاق می افتد موجودیت خویش را به کارکرد بی حساب همین مغز لامذهب مرهونند! مغزی که خوب و بد حالیش نمی شود، حقیقت را هر چه تو بپنداری همان را حقیقت محض تلقی می کند، همچون مغز متشرعانی که عمل زشت و شنیع قربانی را شاهراه رستگاری و رسیدن به لقاء الله و مایه سعادت حجاج و متدینین معرفی کرده اند. این عمل نه تنها مذموم نیست چه بسا که مشکل گشاست و مایه تسلای خاطر معتقدین به قربانی. بر خلاف عقیده عموم، دنیا دار مکافات است اما نه برای همه، چه انسان های راستینی که از طیب خوش اندیشی و روح بلند انسانی خویش به تیغ جلادان وجدان باخته جانی سپرده شده اند و چه بسا بدکاران کژ سیرتی که فارغ از هر گونه عقوبتی به باده خوشوقتی اسب عشرت می دوانند و بیم عذابی نیز تهدیدشان نمی کند.

حساب و کتاب دقیقی در کار دنیا وجود ندارد که به هر آدم خوب، خوبی را پاداش بدهد و هر آدم بدی را به أشد حالتش مجازات کند. مهم این است که تو توانسته باشی چگونه این مغز را رام خود کرده باشی، می توانی دیکتاتور باشی هزار اندر هزار آدم بکشی اما ککت هم نگزد و هیچ محکمه ای وجود نداشته باشد که سزای کار بد تو را به تو بدهد. و ممکن است روزی هم بخاطر کاری نکرده در مهلکه ای افتی و تقاص پس بدهی برای امری که تقصیری چندان متوجه تو نبوده و نامنصفانه در قلاب بی عدالتی گیر کنی! خود همین مغز به همان اندازه که از حیث طراحی زیبا و انگشت حیرت بر دهان افکنش وجود خالق را اثبات می کند، به همان اندازه ثابت می کند که خالقی وجود ندارد. برای اینکه حلیم مشروحات حقیر در دیگ ذهنتان خوب جا بیفتد نیاز است کمی مغز و نحوه کارش را واکاوی کنیم.

روانشناسان و مغزشناسان بر این پندارند که شما به هر چه فکر کنید همان می شوید، با این توضیح که شما حاصل افکار خوب و بد خویش هستید، یعنی تصاویری که به ضمیر ناخودآگاه خویش بواسطه نیروی تخیل می فرستید، دیر یا زود بگونه ای این تصاویر در زندگی شما در قالب اتفاقات خوب و بد تجلی یافته، به واقعیت می پیوندند. و این سخنی است مقبول و غیرقابل مناقشه.

ابزار توجیه هر کار ناشایست توسط مغز انجام می شود. به نسبت تمام مغزهای موجود در جهان تعاریف از اخلاق و عدالت و حقیقت و فرهنگ و ... متفاوت است. رئیس جمهوری با تمام فساد و فضیحتی که به بار آورده از عدالت دم می زند و خود را عدالت و فرهنگ محض و دولت خویش را خدمتگزارترین می نامد و خویشتن را نائب بر حق منجی عدالتخواه بشریت می خواند. آن طرف در بلاد کفار! رئیس جمهوری بزرگترین دولت دنیا نیز با تمام تفرقه افکنی و آشوب زایی اش در اقصانقاط جهان دولتش را دموکراتیک ترین و عدالت پیشه ترین دولت جهان می نامد. هر یک برای رسیدن به مقاصد خویش ممکن است از چهارچوب های اخلاقی عدول بکنند و در راستای منافع ملی خویش خون ملت های ضعیف تر از خود را به ناحق پایمال بکنند. اما در عین حال اعمال و کارهای ناخوب شان را بسیار اخلاقی و انسانی هم قلمداد کنند. این مغز بدی گستر چنان قدرتی دارد که می تواند هر بدی را نیک جلوه بدهد! مشروع جلوه دادن اعمال نامشروع بواسطه مغز انجام می شود.

چنگیزخان مغول با تمام وحشیگریش که بقول بعض مورخان به بچه داخل شکم یک مادر آبستن هم رحم نمی کرد و با قتل عام نابخشودنی که انجام داد در آتش کدام مجازات سوخت!؟ سربازانش کشتند و زدند و بردند و سوختند و غارت کردند اما کو دست انتقامی طبیعتی که سزای آنهمه کشتار و خون و خونریزی او و جان نثاران خدومش را بدهد. آتش قهر کدام خداوندگاری دامن شان را گرفت؟ با استناد به بدیهیات علم روانشناسی میتوان گفت چنگیز ذهنش بگونه ای پرورش یافته بود که کشتار را قبیح نمی پنداشت و چه بسا محسناتی هم برای کشت و کشتار و خونریزی قائل بود. عذاب وجدان سراغ کسانی می رود که مغزی سست دارند. چنگیز هیچگاه عذاب وجدان نگرفت از اینکه بسیاری را به تیغ خود و جلادانش سپرده بود، حس گناه نسبت به کارهایی که انجام داده بود نداشت و هیچگاه فکر اینکه روزی باید برای آنهمه بی اخلاقی جواب پس بدهد به ذهنش خطور نکرد، تسلیم تلقینات منفی ذهنی خویش نشد و بهمین جهت هم در نهایت آرامش، با قلبی آرام کوس رحلت زد و به دیار ابدی شتافت! تعداد کسانی که اصولاً با انسانیت میانه ای ندارند و خوی حیوانی شان موجب آزار بسیاری می شود کم نیستند با اینحال دیده ام که بر خلاف انتظار در نهایت آرامش به ملکوت عروج می کنند و در مقابل هم بسیارند کسانی که آدم های به نسبت خوبی هستند و هر چند آزارشان به کسی نمی رسد اما ممکن است از میان اینان کسی باشد که مثلاً بخاطر ادا نکردن فرایض دینی و قضا شدن واجباتش خود را آدم بسیار گناهکاری بپندارد، همین حس گناه باعث می شود که با روحی آزرده و جسمی علیل و مریض به هنگام احتضار جان بدهد. تفاوت در نوع نگرش این دو دوسته از آدمهاست. برای مثال، اکثر دیکتارتورها عمری طولانی دارند، چون اکسیر قدرت مغز آنان را تقویت می کند تا بدین باور برسند که روئین تن هستند و شکست ناپذیر. همین باور ذهنی محکم باعث می شود عمری بله قربان گویان ایشان خون ملتی را بخورند و هیچ اتفاق ناگواری هم برای ایشان و دولت زیردستشان نیفتد. باور به شکست پذیر بودن، قطعاً به شکست می انجامد و باور به شکست ناپذیر بودن، بقای دولت را باعث می شود. فرقی نمی کند تو بهترین آدم این کره خاکی باشی یا خونخوارترین آدم آن. کیفیت کار مغز توست که تقدیر تو را مشخص می کند. اگر مقهور ترس و افکار باطل و منفی خود نشوی دولتت بر ریل دوام پایدار است.

اکثر قضات دادگاه در یکماه حداقل چند حکم اعدام چه بسا به ناحق صادر می کنند اما هیچ قدرت پنهانی به خون خواهی آنان برنمی خیزد، خانواده های اعدامیان تا آخر عمرشان سوگ نشین هستند اما صاحبان محکمه هر روز مثل آب خوردن ذبح می کنند و بی هیچ دلهره ای خوش می زیند تا اینکه اجل شان روزی سر برسد و در کوزه افتند! این بی عدالتی محض است! پیشامدهای اینچنینی را باید مرهون عملکرد بی حساب مغز دانست!

از دید یک انسان متعالی مغز می توانست خیلی بهتر از اینها طراحی شود، اما نشد! مغز در مورد همه جور آدم به یک گونه عمل می کند، هم به خواسته های آدم خوب پاسخ می دهد، آرزوهای یک آدم با خوی حیوانی را نیز محقق می کند، شاید اگر بگونه ای خلق می شد که فقط به نیات خوب پاسخ میداد و از این قابلیت برخوردار نبود که هر کسی کار ناشایست خویش را به کمک آن موجه و اخلاقی جلوه بدهد و متعاقب آن مجازات نیز نشود دنیایی قشنگتر از این می داشتیم... جنگ و کینه ورزی و توحشی نبود و همه در آرمانشهری انسانی، خوش بودیم.

حافظ گفت :

 

آدمی در عالم خاکی نمی آید پدید

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی!

 

اما من فکر میکنم "آدمی" که حافظ از آن سخن می گوید با مغزی به این کیفیت که در کاسه سر آدمیان جای خوش کرده است حتی در یک عالم آرمانی دیگر نیز بسیار بعید بنظر می رسد! عالمی دیگر بباید ساخت با مغزی دگر! انسانیت زمانی بطور مطلق سایه گستر خواهد شد که مغز با درک حقیقت خوبی، هیچگاه زشتی را برنتابد.


بوسه


شب دو دلداده در آن کوچه ی تنگ

مانده در ظلمت دهلیز خموش

اختران دوخته بر منظره چشم

ماه بر بام سراپا شده گوش

 

در میان بود به هنگام وداع

گفتگویی به سکوت و به نگاه

دیده ی عاشق و لعل لب یار

دل معشوقه و غوغای نگاه

 

عقل رو کرد به تاریکی ها

عشق همچون گل مهتاب شکفت،

عاشق تشنه لب بوسه طلب

هم چنان شرح تمنا می گفت

 

سینه بر سینه ی معشوق فشرد

بوسه ای زان لب شیرین بربود

دختر از شرم سر انداخت به زیر

ناز می کرد،ولی راضی بود!

 

اولین بوسه ی جان پرور عشق

لذت انگیزتر از شهد و شراب

لاجرم تشنه ی صحرای فراق

به یکی بوسه نگردد سیراب

 

نوبت بوسه ی دوم که رسید،

دخترک دست تمنا برداشت

عاشق تشنه که این ناز بدید

بوسه را بر لب معشوق گذاشت!


بهار به قدمت زمین و نوروز به قدمت ایران...


بر تو این سال نو مبارک باد

خوبی و مهر بی شمارک باد!

خوشتر از آن بهارکان که گذشت

خوش به کام تو این بهارک باد!

خرمی با تو دوستک گرداد

بخت و اقبال بر تو یارک باد!

منتظر بودی انتظارک را

منتظر بر تو انتظارک باد!

گوشک دشمنت شود سوراخ

چشمک دلبرت خمارک باد!

به تعادل رساد حال و ترا

قوه ی فکر برقرارک باد !

به جهان تا مدارَک خیری ست

دَوَرانت بر این مدارَک باد

آنچنانک شوی که ایران را

به وجودِ تو افتخارک باد !

 

بهار به قدمت زمین و نوروز به قدمت ایران است

 

بهار  به قدمت  عمر زمین است.  دست کم از زمانی که دگرگونی های طبیعی مساعد پیدایش فصول و رخ نمودن تعادل ربیعی شده بوده است .

و میدانیم که این حادثه عظیم و معجزه بزرگ طبیعی، ده ها بلکه صدها ملیون سال است که رخ داده است و می دانیم که کمابیش همه نواحی نیمکره شمالی زمین شاهد تقسیم فصول و تعادل ربیعی ست.

 

بهار با گیاه و حیوان و انسان و در یک کلمه همواره با زندگی همراه و هماهنگ و همواره نوید بخش و نوسازنده  و همواره  نماد رویش و پویش زندگی بر خاک بوده است. پس این گوی گردنده ی آبی که سرزمین و وطن موجودات زنده و از آن جمله انسان ها ست، دیر زمانی ست (دست کم در منطقه شمالی خود)  شاهد بهار و آغاز رویش ها و جوانه زدن ها و گلباران کردن بوته ها و گیاهان و شکوفایی درختان در مسیر باروری سالانه آنها بوده است.

پس  بهار قدیم است و بس بسیار قدیم است : به قدمت تعادل جوّی زمین.

بهار آغاز نو شدن  و زندگی یافتن دوباره گیاهان است و به طریق اولی برای انسان ها که به مدد هوش و رای و عقل انسانی خود، معنای این دگرگونی و این گشت و نوگشت طبیعت را ادراک می کنند، بهار سرشار از نماد ها و نشانه های این نوشدگی ها و این پوست افکندن های محیط طبیعی و فضای حیاتی بوده است.

همین نوشدگی و تازگی یافتن هاست که بهار را به فصل شادی و به فصل عشق بدل  کرده است. بیهوده نیست که شاعر شاعران ما سعدی گفته است:

 

آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار

هرگیاهی که به نوروز نجنبد حطب است

 

و شاگرد درخشان و بزرگ او حافظ، در سرما و خمودگی و سکون زمستانی خود ،  نوشدن عالم پیر را به جهانیان نوید  می داده است:

نفس بادِ صبا مشگ فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

زین تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپردهء گل نعره زنان خواهد شد.

 

اما بهار به دو دلیل بزرگ  برای ایرانیان ، بیش از ملت های دیگر جهان سرشار از معناهای نمادین است.

 

اول به دلیل طبیعی و جغرافیایی :

می دانیم که ایران ما در وضعیت جوی و جغرافیایی خاصی از کرهء زمین واقع است که به یمن آن تعادل ربیعی را به تمام و کمال درمی یابیم. ایران در همه ی نواحی اش به طور کامل از درک و دریافت بهار برخوردار و به شنیدن صدای پای بهار آشناست. ایرانیان  همواره این حس و ادراک فرهنگی  و روان شناسانه و ذوقی را در واژگانی همچون نسیم بهار ، بوی بهار ، شمیم بهار، طلیعه بهار،  نماد گونه بیان داشته اند.


دوم دلیل فرهنگی و اسطوره ای:

بهار برای ایرانیان تنها بهار نیست  زیرا درآمیخته با فرهنگ و فلسفه نوروزی ست، زیرا ایرانیان نوروز را آفریده اند. همچنان که نام ایران و آغاز ایران در اسطوره ها ریشه دارد نوروز نیز اسطوره ای و همزمان با آغاز ایران است . و در این معناست که می باید گفت :

 

نوروز به قدمت ایران است.

نوروز از همان سرآغاز پیدایش خود ، یک معنای شکوهمند نمادین داشته است که همانا پاسداشت و قدرشناسی ازاین نوشدگی و از این دگرگشت و طراوت و تازگی ست. نوشدنی  که همراه  با گردونه بهار کهنگی و دمسردی وسکون زمستانی را درمی نوردد و شادمانه و با دستهای پُرسبزه و پُر گُل به فضای حیاتی ومحیط طبیعی موجودات زنده گام می نهد.

نوروز یک جشن پاسداشت و قدرشناسی  ست برای اعلام  خیر مقدم و خوشآمد و برای فرستادن شادمانه ی درودی که انسان  نثار قدم های موزون و زیبای بهار می کند. بهاری که با آمدن خود  به زبان حافظ «خوش نازکانه می چمد» و با حضور خود بردمیدن دوباره ی زندگی را در منظر چشم آدمیان به روشنی پدیدار می کند.

مقدم بهار همواره از زبان بزرگان ادب وعرفان و اندیشه ایران گرامی بوده ست  .

به زبان مولوی:

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد

به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

 

هنگامی که سفیدی برف اندک اندک رنگ می بازد و جوانه ی تُرد و نازک سبزه ای از خاک سرد زمستانی سر برمی آورد ، لحظه ای ست که انسان شاهد نوشدن زندگی ست و هنگامی که گلباران، فضای طبیعی او را زیبا می کند و مرغان بر درختان آواز برمی آورند و شکوفه زار، تصویر نمادین بهشت گمشدهء آدمیان  در ضمیر آنان بازسازی می کند ، حضور شادی و نوید زیستنی طربناک و امید خوشبختی دست یافتنی را در آنان زنده می سازد.

در این فضاست که آدمی با این دگرگشت و نوشدگی احساس همزمانی و هماهنگی می کند و این است راز زیبایی بهار و این است معنای نمادین جشن های نوروز ایرانی ما.

از همان روزگاران اساطیری، نیاکان ما با آفریدن جشن های نوروزی ـ  که به طور معجزه آسایی با تقویم علمی تعادل ربیعی همراه بوده است ـ  این نوشدن و این زندگی یافتن دوباره را پاس می داشته اند. جشن و شادی آنان برای همراهی و مشارکت در دگر گشت فصل و در پیدایش تعادل ربیعی بوده است و این هدیه باشکوهی ست که برای فرزندان خود  ـ که پدران و مادران ما بوده اند و اکنون ماییم ـ برجای نهاده اند.

هدیه ای که مرزهای ملی ایرانیان را درنوردیده و روی در جهانی شدن دارد ، زیرا بازهم به زبان سعدی:

توگر به رقص نیایی شگفت جانوری

ازین هوا که درخت آمده ست در جولان !

 

در این جشن ها امید به نوشدن و میل به نوشدن و امید به زیستن و میل به زیستن و امید به عشق و میل به عشق و امید به آزادی و میل به آزادی همراه با آرزوی کنار زدن کهنگی ها و همراه با اراده زدودنِ پلشتی ها و کینه های کهن  و آفات جاهلی موج می زنند.

نوروز سرشار از زیباترین نمادهاست. نوروز با صلح هم معنا و بامهر و دوستی و با شادی و شادخواری و آفرینندگی که حاصل اینهاست هم معناست!

نوروز را پاس بداریم و برای جهانی شدنش بکوشیم!

تا نوروز هست امید به ازمیان برخاستن زشتی ها و نادانی ها و بدخیمی های نیروهای اهریمنی درما زنده است. زیرا میل به آزادی و میل به سعادت و میل به شادمانی همواره در ما نو می شود و ما را برای پویه و اقدام در راه آزادی خود و آزادی محیط حیاتی  و سرزمینی خود برمی انگیزد.

نوروز معلم شادی و معلم آزادی ماست.

پاینده نوروز

پاینده ایران