شرحی بر سخن نغز سعدی
در تأثیر وراثت بر کمال
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درویش صفتی وارسته مقام اندر شهر ما بودی به بحرالعلوم زمان قامت اسم و رسم پیراسته ، خشت نام به آتش رنج در کوره روزگار پرداخته ، به پیرایه شوکت و رفعت گریبان منزلت آراسته و گوش حیثیت و آبرو به گوشواره اعتبار و اعتماد رونق افزا ساخته ، در بلاغت و فصاحت از خاص و عام سر بودی و به کمال فرهنگ در جرگه دانادلان شهر شهره مندتر.
هر چند به حسن تدبیر و درایت در رتق و فتق امور معروف بودی ، لیکن چنانکه رسم نوکیسه گان به غنیت رسیده بر مسند اقتدار جلوس کرده باشد ، دچار خبط دماغ گردیده ، نهال جوانی در عنفوان ربیع شباب به آب دودلبری سپرده ، از دولت منکاحت ، فرزندانی نیک صورت و نیک سیرت از هر یک به برکت معانقت و معاشقت بیادگار گذاشته بود.
بر حسب وظیفه پدری و ادای حق اولاد بر والد ، از فرزندان به عنایت تساوی جویانه طرد تبعیض نموده ، همه را در امر تحصیل و تهذیب ، تأدیب و ترغیب یکسان کردی ، لیکن فرزندانی که از زن اول بودند ، به جهت تأثیر توارث و انتقال نبوغ ذاتی از مادر به فرزندان و بهره مندی آنان از استعاد و قابلیت فطری ، در تحصیل فضل و بلاغت و کمال فرهنگ اشتهار یافتند و فرزندان زن ثانی به سبب نقصان خصایص ارثی در مادر ، صدف ذهنشان از مروارید هوش جبلی تهی مانده ، قبای محرومیت بر قامت استعداد کرده ، به جهت فتور در طبایع ، در کسب اعتبار علمی و پوشاندن کسوت حریرنشان دانش بر قامت چنته ، دست تأسف بر هم زده ، ناامیدانه ساز ناکامی زدند.
تحریر این حکایت زان سبب کردم تا خلاف رأی معتقدان به تعلیم صرف و نقض رأی معتمدان به تئوری محیط محض تیشه قلم فرسوده ، حق مطلب چنان که شاید به ثبوت رسانده باشم.
قطعه :
نه هر که جمله اسباب علم مهیا بنمود / فلاح و عز و بزرگی به سعی حاصل بکند
محیط شخصیت آدمی بسازد لیکن / نبود ذوق جبلی ، تلاش زایل بکند
در تأثیر محیط بر کمال
______________
زنی را شکم دوقلو آبستن شد و از حدت فاقه احوال شوهر از دانستن این خبر دلریش پریش و مکدر ، زائو چو فارغ گشت ، پدر را غم فرزندان دهشت افزود و از خاطرش آرام بربود. هر دو نوزاد در بزرنی مقابل سرای اشراف زاده ای متمول رها بنمود ، بدین امید که از جفای روزگار مشقت اندود ، خویش و همسر رهانیده ، به تفویض تربیت فرزندان بر دگری ، از غم فرزند خلاصی یابند.
اشراف زاده از دیدن جمال بی مثال دو نوزاد دل به شعف آمد و به شورانگیزی نگاه مهرناک شان که شیرینیش ، به حلاوت شربت وصال عشاق هجران کشیده مانستی ، بلبل مهر بر عنچه دلش صلای مساعدت سر داد.
اشراف زاده را برادری بود مفلس و بی بضاعت ، پای بر پلکان چهلم عمر نهاده و مردم چشمش در حسرت داشتن فرزند هماره بر آب داده. برادر را به خواهش فرمود از نوزادان یکی را به اختیار بدو دهد تا بدین التفات هم بر زخم بی فرزندیش مرهم گذارده باشد و هم بهر دوران کهولت خویش سرمایه ای اندوخته باشد با عنوان عصای دست پیری!
نوزاد اولی را پدر به اقتضای اشراف زادگی در پی تحصیل فرستاده ، همچون فرزند خویش تکریمش نموده ، اسباب تربیت استعدادش را فراهم آورد ، دبیران نیکوی فرهیخته بر او گماشته ، به سیم و زر دست حمایت بر سرش مالیده ، از تشویش خاطرش به ممانعت مجالست او با نابخردان کاست و به مرافقت و مجاورت او با بزرگان ، بر تشویق کسب کمالات و آموختن آداب و تشریفاتش افزود. به تبع متاعبی که ناپدری در تربیت او متحمل گردیده و بمدد استعداد فطری که در وجودش به ودیعه نهاده شده بود پس از چندی به بدیع الزمان شهر و یکی از نوادر بی همتا در حوزه علم و ادب مبدل گشت.
و اما چشم عنایت ناپدری دوم به مقتضای فقر و فاقه مندی بر نوزاد دوم بسته ماند. هر چند علائم هوشمندی و استعداد در وی نیز بسان برادر همزاد خویش آشکار می نمود ، لیکن چون با نارفیقان بساط ملاعبت گسترانده ، از مصاحبت و مخالطت با نیکان فرو ماند و با بدان بنشست ، همای سعادتش گم شد.
قطعه :
ار چه استعداد باشد شرط وصل بر کمال / بر همان نمط است تأثیر محیط اندر وصال
چون فراهم ناید ابزار از برای پرورش / لنگ ماند پای استعداد و ذوق اندر جهش
از اینرو ، رابطه میان استعداد ذاتی و محیط و کمال به ارتباط بین آجر و ملاط و دیفال ماند. چنانکه که آجر و ملاط هر یک به تنهایی به دیفال منتهی نگردند ، استعداد و محیط نیز در کنار هم آدمی را به کمال رسانند.
تحریر این حکایات از مصحف خیال بر جریده انظار زان سبب کردم تا صدق گفته جمیل سعدی بر اذهان مخاطبین ذی فراست معلوم و ظاهرگردانده باشم با این مضمون و فحوا که :
استعداد ، بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع.