در اشارت به عشق/ تحفه الاحرار جامــی


رونق ایام جوانی‌ست عشق / مایه‌ی کام دو جهانی‌ست عشق

میل تحرک به فلک عشق داد / ذوق تجرد به ملک عشق داد

چون گل جان بوی تعشق گرفت / با گل تن رنگ تعلق گرفت

رابطه‌ی جان و تن ما ازوست / مردن ما، زیستن ما، ازوست

مه که به شب نوردهی یافته / پرتوی از مهر بر او تافته

خاک ز گردون نشود تابناک / تا اثر مهر نیفتد به خاک

زندگی دل به غم عاشقی‌ست / تارک جان در قدم عاشقی‌ست


اشعاری دلکش از عبدالرحمان جامی


چارده ساله بتی بر لب بام / چون مه چارده در حسن تمام

بر سر سرو، کله گوشه شکست / بر گل از سنبل تر سلسله بست

داد هنگامهی معشوقی ساز / شیوهی جلوهگری کرد آغاز

او فروزان چو مه و کرده هجوم / بر در و بامش اسیران چو نجوم

ناگهان پشت خمی همچو هلال / دامن از خون چو شفق مالامال

کرد در قبلهی او روی امید / ساخت فرش ره او موی سفید

گوهر اشک به مژگان میسفت / وز دو دیده گهر افشان میگفت:

کای پری با همه فرزانگیم / نام رفت از تو به دیوانگیم

نظر لطف به حالم بگشای / ریگ اندوه ز جانم بزدای

نوجوان حال کهن پیر چو دید / بوی صدق از نفس او نشنید

گفت کای پیر پراکندهنظر / روبگردان، به قفا باز نگر

که در آن منظره، گلرخساریست / که جهان از رخ او گلزاریست

او چو خورشید فلک، من ماهم / من کمین بندهی او، او شاهم

عشقبازان چو جمالش نگرند / من که باشم که مرا نام برند

نیز بیچاره چو آن سو نگریست / تا ببیند که در آن منظره کیست

زد جوان دست و فکنداز بامش / داد چون سایه به خاک آرامش

کانکه با ما ره سودا سپرد / نیست لایق که دگر جا نگرد

هست آیین دوبینی ز هوس / قبلهی عشق یکی باشد و بس

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دریغا که بی ما بسی روزگار / بروید گل و بشکفد نوبهار

بسی تیر و مرداد و اردیبهشت / بیاید که ما خاک باشیم و خشت

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم

جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم

شعار(پرده)چو دیدم سیاه ، دست تمنا

دراز جانب شعر سیاه موی تو کردم

چو حلقه ی در کعبه به صد نیاز گرفتم

دعای حلقه ی گیسوی مشکبوی تو کردم

نهاده خلق حرم ، سوی کعبه روی عبادت

من از میان همه ، روی دل به سوی تو کردم

مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو کامی

طواف و سعی که کردم به جست جوی تو کردم

به موقف عرفات ایستاده خلق ، دعا خوان

من از دعا لب خود بسته ، گفت و گوی تو کردم

فتاده اهل فتی در پی منی و مقاصد

چو (جامی) از همه فارغ من آرزوی تو کردم


مشق نام لیلی


دید مجنون را یکی صحرا نورد / در میان بادیه بنشسته فرد

صفحه اش صحرا و انگشتان قلم / میزند حرفی بدست خود رقم

گفت : کای مفتون شیدا چیست این؟ / مینویسی نامه ، بهر کیست این؟

گفت : مشق نام لیلی می کنم / خاطر خود را تسلی میکنم.


رونق ایام جوانی‌ست عشق - تحفه الابرار جامی


در اشاره به عشق

رونق ایام جوانی‌ست عشق / مایه‌ی کام دو جهانی‌ست عشق

میل تحرک به فلک عشق داد / ذوق تجرد به ملک عشق داد

چون گل جان بوی تعشق گرفت / با گل تن رنگ تعلق گرفت

رابطه‌ی جان و تن ما ازوست /  مردن ما، زیستن ما، ازوست

مه که به شب نوردهی یافته /  پرتوی از مهر بر او تافته

خاک ز گردون نشود تابناک / تا اثر مهر نیفتد به خاک

زندگی دل به غم عاشقی‌ست / تارک جان در قدم عاشقی‌ست

 

در مراقبت از حال  :

سر مقصود را مراقبه کن! /نقد اوقات را محاسبه کن!

باش در هر نظر ز اهل شعور! / که به غفلت گذشته یا به حضور!

هر چه جز حق ز لوح دل بتراش! / بگذر از خلق و، جمله حق را باش!

رخت همت به خطه‌ی جان کش / بر رخ غیر، خط نسیان کش!

در همه شغل باش واقف دل! / تا نگردی ز شغل دل غافل!

دل تو بیضه‌ای‌ست ناسوتی / حامل شاهباز لاهوتی

گر ازو تربیت نگیری باز / آید آن شاهباز در پرواز

ور تو در تربیت کنی تقصیر / گردد از این و آن فسادپذیر

تربیت چیست؟ آنکه بی گه و گاه / داری‌اش از نظر به غیر نگاه

بگسلی خویش از هوا و / روی او در خدای داری و بس!