دو غزل زیبا از زنده یاد پژمان بختیاری

 

تا روی تو را ندیده بودم / چون بخت خود آرمیده بودم

در دامن عشق خفته ی خویش / دامن ز جهان کشیده بودم

گمنام و شکسته بال و خاموش / چون اشک به ره چکیده بودم

ای دیدنت آرزوی دلها / ای کاش تو را ندیده بودم

 

***

 

خوش آن روزگاران که یارم تو بودی / قرار دل بیقرارم تو بودی

جهان پر غزل بود و گیتی پر از گل / که چون تازه گل در کنارم تو بودی

نبودم به دل، گردی از ناامیدی / که در جان امیدوارم تو بودی

دلم بود خرم ز شب زنده داری / که در چشم شب زنده دارم تو بودی

گلم تو، می ام تو، سرودم تو، جان تو / امیدم تو، عشقم تو، یارم تو بودی

ز سامان کارم حکایت چه پرسی؟ چو آغاز و انجام کارم تو بودی

 

دو غزل لطیف و زیبا از زنده یاد پژمان بختیاری


دلم جز عشق معبودی ندارد / که هستی غیر ازین سودی ندارد

محبت گر نباشد ملک هستی / نمودی دارد و بودی ندارد

ز بینایی چه دیدست آنکه در چشم / نگاه حسرت آلودی ندارد

ز صحرای عدم تا شهر هستی / جهان ، جز عشق مقصودی ندارد

نشد چشمی تر از سوز دل من / دریغا کآتشم دودی ندارد

شدم در دوستی بدنام و شادم / که آن سودا جز این سودی ندارد

---------------------------------------------

ای پری سیما بیا ، ای خوشتر از رویا بیا

ای عبادتگاه عشق و آرزوی ما بیا

وقت رفتن وعده ی باز آمدن دادی مرا

یا مکن با وعده ای امیدوارم ، یا بیا

بی تو ، بی عشق تو ، بی دیدار جان افروز تو

روح بر جسمم گرانی می کند جانا بیا

مانده ام تنها درین شبهای سرد زندگی

یک شب آخر ای حرارت بخش جان تنها بیا

شب همه شب خواب در چشمم نمی گردد ز غم

چون خیال خواب بر بالینم ای رویا بیا

قصه ی امروز یا فرداست کار عمر ما

جان من امروز اگر ممکن نشد ، فردا بیا

با همه گردن کشی تسلیم سودای توام

تندخود شو ، ناسزا گو ، جور کن ، اما بیا


ياد باد آن كه تو را در دل كس راه نبود


ياد باد آن كه تو را در دل كس راه نبود

كسي از عشق من و حسن تو آگاه نبود

چشم حسرت نگرم آگهي از اشك نداشت

لب خونابه خورم با خبر از آه نبود

شورش روح من و جلوه ي زيبايي تو

حتي داشت ولي شهره در آفاق نبود

ياد از آن بيخبريها كه در آغوش وصال

با تو بودم من و كس را به ميان راه نبود

ياد از آنشب كه لب چشمه ميان من و او

پرده اي جز سر گيسوي شبانگاه نبود

خاص من بود سراپاي وجودش كه هنوز

آگه از حسن جهانگير خود آن ماه نبود

لب او بر لب من بود و بحسرت ميگفت :

« كاشكي عمر وصال اينهمه كوتاه نبود. »


پژمان بختیاری


میرزا حسین خان بختیاری متخلص به "پژمان" از شعرای شیرین زبان معاصر است. در مورد زندگینامه شاعر شرحی که خود ایشان نگاشه اند را درج می کنیم :

" نامم حسین است و تخلّصم "پژمان" اصلم از بختیاری است و مولدم طهران بسال 1279 قمری قدم به عرصه وجود نهاده و در هجده سالگی زبان بشاعری گشادم. تحصیلات معموله را در طهران انجام داده و معلومات ادبّیه را تا حدی در مدارس قدیمه فرا گرفتم و در شاعری به مثنوی سرایی بیشتر راغبم." او دارای تعدادی کتاب منتشر شده‌است.از جمله این کتاب‌ها می‌توان کتاب‌های زیر اشاره کرد : دیوان اشعار ، زن بیچاره ، خاشاک ، محاکمه شاعر ، اندرز یک مادر ، کویر اندیشه ، تاریخ پست و تلگراف در ایران ، سیه روز ، محاکمه شاعر - وی متوفی به سال 1353 می باشد. منتخبی از اشعار این شاعر خوش ذوق را پیوست میکنیم.

 

***

 

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد  / کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد/ کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست/ آن شمع که می‌سوزد و پروانه ندارد

دل خانه عشقست خدا را به که گویم / کارایشی از عشق کس این خانه ندارد

گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی / گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای/ دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه اسکندر و دارا / ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت     / جز خون دل خویش به پیمانه ندارد

***

آرزوی روی ماهی می کشم / حسرت چشم سیاهی می کشم

آتشم بر خرمن هستی مزن / کز دل پر سوز آهی می کشم

منّت شاهان نصیب من مباد / گر کشم منّت ز ماهی می کشم

گر پناهی بایدم بردن به خلق / دست سوی بی پناهی می کشم

***

گرت یک ره به کام خویشتن بینم چه خواهد شد

وگر از گلشن وصلت گلی چینم چه خواهد شد

دمی تا افتدم بر سر ز سرو قامتت سایه

بپای سروت ار چون سایه بنشینم چه خواهد شد

گزیدی چون تو عمری جا درون جان من جانان

من ار جائی در آغوش تو بگزینم چه خواهد شد

دل و دین میبری از دست دلداران و دین داران

حسابت با من بیدل که بی دینم چه خواهد شد!؟