فرخی خراسانی
از میان شاعران معاصر که نامش به فراموشخانه زمان سپرده شده و غبار نسیان بر سنگ دیوان و اسم و رسم شاعریش نشسته ، میرزا سید محمود جواهری ، متخلص به "فرخ" است که در سال 1314 در مشهد تولد یافته و در محضر پدر خود به تحصیل ادبیات عربی و فارسی پرداخته است. این شاعر خوش طبع را نه صرفا بجهت سبک شعری و تسلطش بر فنون شعر و شاعری بلکه بیشتر به جهت اندیشه والای انسانی ، پایمردی و روحیه میهن پرستی او باید مورد توجه قرار داده ، به کف تحسین ستودش. تا چند سال پیش به تجارت و ملاکی در مشهد اشتغال داشته. اطلاعات مستندی در مورد اینکه وی هنوز در قید حیات باشد موجود نیست ، در سال 1345 هجری قمری سفری به عراق نموده و در سال 1348 هجری قمری نیز از راه روسیه وبرلین به پاریس رفته و مراجعت به وطن نموده است. جوانی نیک سخن و بفنون شاعری ماهر و در عنفوان شبابش شهرت استادان سخن را دارد. شعر بسیار روان و دلکش و با معانی نیکو و الفاظ پسندیده می سروده و طبعش به طبع شعرای ترکستان بیشتر مایل است ، انتخاب اشعارش ازین قرار است :
زاهدان خواهند اسیر دام تزویرم کنند
من نه آن صیدم که با این دام نخجیرم کنند
حرف مفتی پیش من جز حرف مفتی بیش نیست
فاش گویم هر چه میخواهند تکفیرم کنند
با فقیهان دارم آهنگ جدل ترسم ز آنک
چونکه در منطق فرو مانند تعذیرم کنند
هیچ ندهم گوش هرگز بر فسون واعظان
چون نیم احمق که تا این قوم تسخیرم کنند
ناصحان غیر مشفق زان کشندم سوی شیخ
تا بدین تقریب دور از حضرت پیرم کنند
آیتی از عشقم و فارغ ز کفر و دین ولی
کافر و مسلم بمیل خویش تفسیرم کنند
در بهای ساغری بخشم متاع کفر و دین
گر چه یاران منع ازین اسراف و تبذیرم کنند
شورها دارم بسر " فرخ " که گر عنوان کنم
ابلهان دیوانه خوانند و به زنجیرم کنند
- - - - - - - - - - - - - - - -
"مخمسی بر غزل سعدی"
بخدا جز تو گرم دلبر و دلداری هست
یا بتان را به برم قیمت و مقداری هست
یا که در خانه دل غیر تو دیاری هست
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
*************
همه دانند که غیر از تو مرا یاری نیست
همچو من در خم زلف تو گرفتاری نیست
گر دلی هست مرا غیر تو دلداری نیست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهند کاری هست
*************
از همه لاله رخان من به تو دلدادم و بس
من بدیدار تو در هر دو جهان شادم و بس
گر خرابم ز توام هم ز تو آبادم و بس
بکمند سر زلفت نه من و افتادم و بس
که بهر حلقه زلف تو گرفتاری هست
***********
گفته جور و جفا من به تو دیگر نکنم
وعده وصل بمن دادی و باور نکنم
من هم از لطف تو با غیر گله سر نکنم
صبر بر جور رقیبت چکنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
**********
ای خوش آن صید که در خمّ کمند تو بود
زهی آزاده اسیری که به بند تو بود
خرم آندل که گرفتار و نژند تو بود
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
*********
یا خود از لطف بنه پا بسرایم روزی
یا بده اذن بکویت بسر آیم روزی
تا حدیث غم عشقت بسرایم روزی
من ازین دلق مرقع بدر آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
********
فرخ از خرمیت طبع برضوان ماند
سخنت چون سخن شیخ غزلخوان ماند
وین حدیث تو و عشق تو بدانسان ماند
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سر بازاری هست
در سال 1345 که شاعر به عراق عرب مسافرت کرده بود مصادف بود با موقعی که در محافل و جراید آنجا تبلیغات جسارت آمیز نسبت به ایران و ایرانیان پیشه کرده بودند ، اشعار ذیل که خلاصه یک قصیده ست براثر رنجش وی از جسارات اعراب سروده شده :
یا رب عرب مباد و دیار عرب مباد / این مرز شوم و مردم دور از ادب مباد
زین خلق دیو سیرت و زین خاک دیوساز / سرسبز و سبز یک نفر و یک وجب مباد
این قوم دون دزد گدا را ز کردگار / جز لعنت و عذاب و بلا و غضب مباد
این پا و سربرهنه گروه پلید را / غیر از کفن بر آن تن تیره سلب مباد
بر دست و پا و گردن و تن این گروه را / الّا که بند و سلسله و تیغ و تب مباد
تنها همین عراق نه به هر جا عربکده / نجد و حجاز و تونس و مصر و حلب مباد
هرگز به غیر خون پلید عرب روان / از دجله و فرات به شط العرب مباد
هرگز به جز دزد و سیه روی و نابکار / بر این قبیله نام و نشان و لقب مباد
***
تغزل عاشقانه :
هر کس که دل به آن بت نامهربان دهد / چون من به خیره بر سر این کار جان دهد
عاشق که عاقبت به ره عشق جان دهد / آن به که در ره صنمی مهربان دهد
چون دل نسوزدم ، که به من در بهای جان / بوسی نداد و بر دگران رایگان دهد
از ناز و عشوه جان برساند به لب مرا / یکبار اگر دو بوسه ام از آن دهان دهد
فردا به هر وسیله به کویش کنم رهی / امشب اگر مرا غم هجرش امان دهد
فرخ ز کودکان دبستان عاشقی / مشکل کسی به خوبی تو امتحان دهد
***
چه بهاریست که یک لاله بگلزاری نیست/خرم ازسبزه نوخواسته کهساری نیست
آهو و کبک خرامنده به دشتی نبود / بلبل و قمری خواننده به گلزاری نیست
نشنوی نغمه ای ازنغمه سرایان چمن / بانگی ارهست جز از مرغ گرفتاری نیست
عاشقی بیدل و آشفته نه بینی در شهر/در خور عشق چو نیکو نگری یاری نیست
عاشق ارهست بجز رند نظربازی نیست/دلبر ار هست به جزترک ستمکاری نیست
داد جان فرخ و نامدش طبیبی برسر /خوشدل از غم دل غمدیده و غمخواری نیست.