درخت نعره ی تلخی زد و به خاک افتاد!

تبر به خنده درآمد از این حکایت و گفت :

ببین چگونه به خاک سیاهت افکندم؟

 

***

درخت گفت :

تو ما را ز پا نیفکندی

که از وجود تو مردافکنی نمی آید

ز پافتاده خویشم ، به خویشتن بنگر

که پاره ی تن من ، دستگیر و دسته توست

 

***

به روز رزم ننالد کسی ز دشمن گرُد

چه سازد آنکه به میدان ز پشت خنجر خورد!؟