شبی را اتفاق مباحثه در سرای دوستی افتاد. صحبت از ازدواج به میان آمد و دوست مشفق را فرصتی مغتنم تا راز مستور دل گشوده گرداند. هر چند وی را همسری بود که در زیبایی و رعنایی مثال ثانی برایش یافت نمی شد و از غایت خوش خرامی ، آهوان را بر وی رشک بود ، لیکن شوی را با تمام وجاهتی که در وی نمودار بود ، پسند نیامده بود.

گفتم : جمال فاخر زن از منظر زیباپسندی چون حقیر در سلسله مراتب ملاک های همسرگزینی از جایگاهی منیع برخوردار است که هر چه زن خوشگل تر و دلرباتر ، دلپسندتر. نگاه بر چنین ماه روئی هر چند که اخم بر چشم نشانیده باشد ، سبب گشایش خاطر است و شافی غم ؛ چنان که گفته اند : دیدن طلعت روی خوشرویان شب هنگام موجب نزهت خاطر است و صبح هنگام یک نظرش مایه قوت قلب.

گفت : دل پسندی به دلربایی نیست و نه هر که زن خوش جمال دارد ، درخت خوشبختی و سعادتش ببار است چه بسا که از این زیبایی بی نهایت وبال خیزد و تو از یک صدم آن نیز غافل باشی! آخر سر اینگونه اقامه برهان کرد و علم سخن بر میدان مباحثه برافراشت که اگر سخنت مرا موافق نمی آید بدان خاطر است که :

جمال با عفت كمتر جمع شود. زن جميله را راغب و طالب بسيار باشد. عقل او بنا بر ضعف فكر وی را طاغی و ياغی ساخته كمتر مايل به انقياد شوهر باشد.. لذا در او بایست عقل و حيا و عفت باشد. اين سه بر جمال و ثروت مقدم است. خلق خوش و قیافه ای متعارف اگر در وی باشد ، تو را کفایت است و این گفته خلق از یاد مبر که زن خوشگل و شوهر خوشگل ، مال خود آدم نیستند!

سخنش را چون مقبول و محکم یافتم ، خامه جوهر آلوده کرده ، این دو بیت را در مقام تصدیق سخنش گفتم :

 

***

با مساعد رو مگردان ساغری ای یارجام

زان که برعهد نکورویان نباشد التزام

با مساعد خوی نازیبا روپیمان راست کن

زانکه نازیبا بودمال خود وپیوسته رام!