قطعه و غزل از فرخی سیستانی
خواستم از لعل او دو بوسه و گفتم / تربیتی کن به آب لطف خسی را
گفت یکی بس بود و گر دو ستانی / فتنه شود، آزمودهایم بسی را
عمر دوبارهست بوسهی من و هرگز / عمر دوباره ندادهاند کسی را
****
ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی / در شرط ما نبود که با من تو این کنی
دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا / آگه نبودهام که همی دانه افکنی
پنداشتم همی که دل از دوستی دهی / بر تو گمان که برد که تو دشمن منی
دل دادن تو از پی آن بود تا مرا / اندر فریبی و دلم از جای برکنی
کشتی مرا به دوستی و کس نکشته بود / زین زارتر کسی را هرگز به دشمنی
بستی به مهر با دل من چند بار عهد / از تو نمیسزد که کنون عهد بشکنی
با تو رهیت را چو به دل ایمنی نبود / زین پس به جان چگونه بود بر تو ایمنی
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 12:48 توسط مهـــدی
|