بی تو بار زندگی ای دوست نتوانم کشیدن

هر چه دیدن از جهان بهتر که رویت را ندیدن

بالله از عمر ابد خوشتر بود بهر دل ما

لحظه ای، ای راحت جان در کنارت آرمیدن

آفتابا آرزو دارم نبیند سایه ات کس

گر چه نتوان مهر را با خویش در خلوت کشیدن

دوستم داری و دارم دوستت ای جان شیرین

طالعی بیدار خواهد در چنین دولت رسیدن

تا تو میخواهی مرا، میخواهم ای مه خویشتن را

بد نباشد اینچنین خود خواستن خود پروریدن

چیست دانی زندگانی؟ یا چه باشد کامرانی؟

جستجو کردن، یکی از هر دو عالم برگزیدن

من نه تنها تا بود جان در تنم مست باشم

مرگ هم نتواند ای جان رشته ی ما را بریدن

خاک گردد چون دل من در دل خاک مزارم

باز از ذرات آن نام تو را بتوان شنیدن

من «عمادم» من «عمادم» یک جهان مهر و محبت

یک جهان سرمایه خواهد بنده ای اینسان خریدن