به صبر کوش که رنج سفر نخواهد ماند

شبان غربت و چشمان تر نخواهد ماند

 

ز روز غصه، شکایت چه می کنی ای دوست

شب سیاه ستم تا سحر نخواهد ماند

 

سمند بر سر دشمن به روز فتح متاز

که در کف تو عنان ظفر نخواهد ماند

 

چه جای گرگ؟ که از شر آدمی آخر

به روی خاک، نشان از بشر نخواهد ماند

 

وفا مجوی ز دنیا، به گوش شاه بگو

که تاج و تخت و کلاه و کمر نخواهد ماند

 

پدر به خاک شد و گنج زر به جای گذاشت

کریم باش که هم با پسر نخواهد ماند

 

نظر بپوش ز ما ورنه وقت دیدن تو

نگاه من به رخت، بی نظر نخواهد ماند