از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر / کو دلی را که سپارم به دلآرای دگر

عاقبت از سر کوی تو برون باید رفت / گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر

مگر آزاد کنی، ورنه چو من بنده ی پیر / گر فروشی، نستاند ز تو مولای دگر

عاشقان را طرب از باده ی انگوری نیست / هست مستان تو را نشئه زصهبای دگر

بهر مجنون تو این کوه و بیابان تنگ است / بهر ما کوه دگر باید و صحرای دگر

ما گدائی در دوست به شاهی ندهیم / زان که این جای دگر دارد و، آن جای دگر

گر به بتخانه ی چنین نقش رخت بنگارند / هرکه بیند، نکند میل تماشای دگر

راه پنهانی میخانه نداند همه کس / جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

دل "فرهنگ" ز غم های جهان خون شده بود / غم عشق آمد و افزود به غم های دگر