چون خواب نوشین یاد دارم ماهتابی / روشن‌ تر از روز سپید کامگاران

ییلاق بود و آبشار و جنگل و کوه / دنیای شب از پرتو مه نور باران

لطف هوا چندان که گفتی الفتی داشت / خاموشی شب با خروش آبشاران

در گوش دل افسانه ی آفاق می‌گفت / دلکش سرود آبشار از کوهساران

آویخته گل از فراز شاخ گلبن / چونان که از گوش عروسان گوشواران

برداشته از شاخساران لحن داود / هر سو هزار آوا هزاران در هزاران

هنگامه ی عشق و نشاط نوجوانی / هنگام گلگشت و بساط نو بهاران

لب بر لب نی بر سر سنگی نشستم / سر کرد نی با من نوای غمگساران

تا دختر دهقان برون از خانه بشتافت / چون لاله‌ای افروخته بر سبزه‌ زاران

چون غنچه در چادر نمازی سرخ و دلکش / می‌شد سبو در کف به طرف چشمه‌ ساران

چشمک زنان بر من گل چادر نمازش / چون دیده ی اختر که بر اخترشماران

رفتم لب جو با نیاز تشنه کامی / همچون گدا بر خوان ناز شهریاران

من از نهیب عشق او لرزنده چون بید / او رُسته چون سرو از کنار جویباران

رخساره ی او از جمال کبریائی / پرتو فکن بر شیوه ی آیینه‌داران

افشانده گیسو چون ملک در حال پرواز / یا پرچمی زرّین به دست شهسواران

عرض نیاز خویش کردم نازنین را / وز یأس و امّیدم دلی چون بی‌ قراران

لیکن به لبخندی که بودش حاکی از مهر / بگشودم از دل عقده چون امّیدواران

با ساعدی سیمین، سبو در دست من داد / چون سیمبر ساقی که ساغر بر خماران

نوشیدم آب و تشنه‌ تر گردیدم، آری / سیری کجا و جام وصل گلعذاران؟

حالی نه آن حالم بجا و نی جوانی است / چون نخل بی‌ برگ و برم در شوره‌ زاران

سر ریز پر کرده ز باران حوادث / در برگرفته زانوان، چون سوگواران

نه دست تا آویزم از دامان دلبر / نه پای تا بگریزم از بیداد یاران

باری به تلخی روزگاری می‌گذارم / آوخ‌ از آن نوشین و دلکش روزگاران!