دشت گلرنگ
گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما
چون غیر خون نبارد ابر بهاری ما
با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده
در گلستان گیتی، مرغی به خواری ما
بی خانمان و مسکین، بدبخت و زار و غمگین
خوب اعتبار دارد، بی اعتباری ما
یک دسته منفعت جو، با مشتی اهرمن خو
با هم قرار دارند بر بی قراری ما
گوش سخن شنو نیست، روزی زمین وگرنه
تا آسمان رسیده گلبانگ زاری ما
بی مهر روی آن مه، شب تا سحر نشد کم
اخترشماری دل، شب زنده داری ما
بس در مقام جانان چون بنده جان فشاندیم
در عشق شد مسلّم، پروردگاری ما
از فرّ فقر داریم، فرمان به باد و آتش
اسباب آبرو شد این خاکساری ما
در این دیار باری، ای کاش بود یاری
کز روی غمگساری، آید به یاری ما
       + نوشته شده در دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 13:20 توسط مهـــدی
        |