اشعاری از منوچهری دامغانی
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند / نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعدهی فردای تو پیچ اندر پیچ / آخر غم هجران تو چند اندر چند
*****
ای دل چو هست حاصل کار جهان عدم
بر دل منه ز بهر جهان هیچ بار غم
افکنده همچو سفره مباش از برای نان
همچون تنور گرم مشو از پی شکم
تو مست خواب غفلتی و از برای تو
ایزد فکنده خوان کرم در سپیده دم
*****
می بر کف من نه که طرب را سبب اینست
آرام من و مونس من روز و شب اینست
بی می نتوان کردن شادی و طرب هیچ
زیرا که بدین گیتی اصل طرب اینست
ای آنکه نخوردستی می گر بچشی زان
سوگند خوری، گویی: شهد و رطب اینست
میگیر و عطا ورز و نکو گوی و نکو خواه
اینست کریمی و طریق ادب اینست
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:25 توسط مهـــدی
|