ما را به جز غم تو مبادا به دل غمی / وین غم نمی دهیم به شادیّ عالمی

ای آرزوی گم شده بازآ که بی تو دل / خون گشت و آرزو نکند جز تو همدمی

ای غم تویی عزیز دل من که بعد از او / غیر از توام نماند امینیّ و محرمی

تو یادگار اویی و یادآور وصال / چون نیست او ، تو باش که چون جان مکرّمی

رحمت به بی کسی ّ من آورده ای مگر / کو تا برفت ترک نگفتی مرا دمی

فرصت شمر که رحم ندارد فلک ، مباز / از بهر نسیه نقد وصال مسلّمی

زخمی زدی فلک که طبیبان روزگار / بهرش نجسته اند دوایی و مرهمی

غم های روزگار رفتند و خوش دلیم / ما را به جز غم تو مبادا به دل غمی