بوسه نگاه / میرزازاده (رویا)
امروز نگاه تو شرار دگری داشت
با جان من خسته ی بیدل نظری داشت
آن موج تمنا که ز چشمان تو برخاست
میگفت که در سینه ، دلت شور و شری داشت
وآن بوسه گرمی که نگاه تو به من ریخت
کاش از دل طوفانی من هم خبری داشت
تنها نه من از کار دل خود به فغانم
هر کس که دلی داشت چو من چشم تری داشت
جز تیرگی شام و فراقت که دلم سوخت
هر شام ز پی ، مژده صبح و سحری داشت
میخواست به سوی تو کشد بال و پر از شوق
دل در قفس سینه اگر بال و پی داشت
چشمم همه دریا شد و در پای تو افشاند
اندوخته از خون دلم هر گهری داشت
ای سوخته از برق نگاهت دل (رویا(
امروز نگاه تو شرار دگری داشت
+ نوشته شده در جمعه ششم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 16:57 توسط مهـــدی
|