آمد خزان و بر رخ گل رنگ و بو نماند / وز گل به جز حکایت سنگ و سبو نماند

زآن نقش های دلکش زیبا به روی باغ / از ابر و بادها اثر رنگ و بو نماند

در پای گل که آنهمه آواز بود و بانگ / جز بانگ برگ و زمزمه ی نرم جو نماند

بر شاخها از آنهمه مرغان و نغمه ها / آوای مرغ کوکو و بغض گلو نماند

ای آرزوی من! همه گلها ز باغ رفت / غیر از خیال توام روبرو نماند

چیزی به روزگار بماند ز هر کسی / وز ما به روزگار به جز آرزو نماند

باری ز من بپرس و ز من یاد کن شبی / زان پیشتر که پرسی و گویند او نماند!