به گریه به کار زمانه می خندم / پارسا تویسرکانی
به گریه به کار زمانه می خندم
ز سوز آتش دل چون زبانه می خندم
به نامرادی من خنده زد زمانه و من
بدانکه خواست مراد از زمانه می خندم
چو غنچه خون جگر می خورد اگر چه دلم
چو گل به روی تو ای نازدانه می خندم
بدین فسانه که نامش بود دو روزه ی عمر
کنون که پیر شدم کودکانه می خندم
به نوشخند نکویان و نیشخند جهان
چو جام باده من اندر میانه می خندم
تو از خرابی این آشیان نالی و من
ز بی ثباتی هر آشیانه می خندم
نشان روشنی جان (پارسایان) است
سپیده وار من ازین نشانه می خندم
--------------------------------------------------
به دل شراره آهی که داشتم دارم
هنوز روز سیاهی که داشتم دارم
تو چشم لطف فرو بسته ای ز من ، ورنه
به دل امید نگاهی که داشتم دارم
چو صبح صادق از آن روشنست خاطر من
که مهر طلعت ماهی که داشتم دارم
طریق امن و سلامت چو کس نداد نشان
به کوی میکده راهی که داشتم دارم
اگر چه گنج زرم نیست ، آرزو هم نیست
به کنج فقر پناهی که داشتم دارم
گدای کوی توام بی نیاز از همه کس
هنوز حشمت و جاهی که داشتم دارم
هنوز در دل من (پارسا) محبت اوست
ز خون دیده گواهی که داشتم دارم