همیشه مایه ی رنج و بلا برای منی

از اینقرار تو دل نیستی ، بلای منی

صفا چگونه پذیرد میان ما ای دل

که من اسیر تو هستم تو مبتلای منی

جدا مشو دمی از پیش دیده ام ای اشک

که یادگار من از یار بی وفای منی

غروب کرده مرا آفتاب عمر ، ای غم

چه شد که باز تو چون سایه در قفای منی

چه وصف گویمت ای سرو بوستان کمال

که سرفرازتر از فکر نارسای منی

(جلی) چنان به تو بیگانه وار می نگرم

که کس گمان نکند هرگز آشنای منی