روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست

و اندر طلب طعمه پر و بال بياراست

بر راستى بال نظر كرد و چنين گفت

امروز همه روىِ جهان زير پر ماست

بر اوج چو پرواز كنم از نظر تيز

مى‏بينم اگر ذره‏اى اندر تك درياست

گر بر سر خاشاك يكى پشّه بجنبد

جنبيدن آن پشّه عيان در نظر ماست

بسيار منى كرد و ز تقدير نترسيد

بنگر كه از اين چرخ جفاپيشه چه برخاست

ناگه ز كمينگاه يكى سخت كمانى

تيرى ز قضاى بد بگشاد برو راست

بر بال عقاب آمد آن تير جگردوز

و از ابر مر او را به سوى خاك فروكاست

بر خاك بيفتاد و بغلتيد چو ماهى

و آن‏گاه پر خويش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجبست اينكه ز چوبى و ز آهن

اين تيزى و تندى و پريدن ز كجا خاست

زى تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد

گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست

---------------------------------------------------

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را / برون کن ز سر باد خیره سری را

بری دان از افعال چرخ برین را / نشاید ز دانا نکوهش بری را

تو چو خود کنی اختر خویش را بد / مدار از فلک چشم نیک اختری را

به چهره شدن چون پری کی توانی / به افعال مانند شو مر پری را

نگه کن که ماند همی نرگس نو / ز بس سیم و زر تاج اسکندری را

درخت ترنج از بر و بار رنگین / حکایت کند کله ی قیصری را

سپیدار ماندست بی هیچ چیزی / ازیرا که بگزید او کم بری را

بسوزند چوب درختان بی بر / سزا خود همین است مر بی بری را

من آنم که در پای خوکان نریزم / مر این قیمتی در لفظ دری را

صفت چند گویی به شمشاد و لاله / رخ چون مه و زلفک عنبری را

پیمبر بدان داد مر علم حق را / که شایسته دیدش مر این مهتری را

درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری چرخ نیلوفری را