از ماست که بر ماست / ناصر خسرو
روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بياراست
بر راستى بال نظر كرد و چنين گفت
امروز همه روىِ جهان زير پر ماست
بر اوج چو پرواز كنم از نظر تيز
مىبينم اگر ذرهاى اندر تك درياست
گر بر سر خاشاك يكى پشّه بجنبد
جنبيدن آن پشّه عيان در نظر ماست
بسيار منى كرد و ز تقدير نترسيد
بنگر كه از اين چرخ جفاپيشه چه برخاست
ناگه ز كمينگاه يكى سخت كمانى
تيرى ز قضاى بد بگشاد برو راست
بر بال عقاب آمد آن تير جگردوز
و از ابر مر او را به سوى خاك فروكاست
بر خاك بيفتاد و بغلتيد چو ماهى
و آنگاه پر خويش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اينكه ز چوبى و ز آهن
اين تيزى و تندى و پريدن ز كجا خاست
زى تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست
---------------------------------------------------
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را / برون کن ز سر باد خیره سری را
بری دان از افعال چرخ برین را / نشاید ز دانا نکوهش بری را
تو چو خود کنی اختر خویش را بد / مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی / به افعال مانند شو مر پری را
نگه کن که ماند همی نرگس نو / ز بس سیم و زر تاج اسکندری را
درخت ترنج از بر و بار رنگین / حکایت کند کله ی قیصری را
سپیدار ماندست بی هیچ چیزی / ازیرا که بگزید او کم بری را
بسوزند چوب درختان بی بر / سزا خود همین است مر بی بری را
من آنم که در پای خوکان نریزم / مر این قیمتی در لفظ دری را
صفت چند گویی به شمشاد و لاله / رخ چون مه و زلفک عنبری را
پیمبر بدان داد مر علم حق را / که شایسته دیدش مر این مهتری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری چرخ نیلوفری را