سحر ببوی نسیمت به مژده جان سپرم / اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار / قیاس کن که منت از شمار خاک درم

بکشت غمزه ی خونریز تو مرا صد باز / من از خیال لب جانفزات زنده ترم

گرفت عرصه ی عالم جمال طلعت دوست / بهر کجا که روم آن جمال می نگرم

برغم فلسفیان بشنو این دقیقه از من / که غائبی تو و هرگز نرفتی از نظرم

اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد / یکی ز تربت من برگذر چو در گذرم

---------------------------------------------------------------------------

وجود من که در این باغ حکم خاری داشت/ هزارشکر که این خار پای کس نخلید

چوگل شکفته از آنم در این چمن که دلم/ چوغنچه خون جگر خورد و پیرهن ندرید