سحر ببوی نسیمت به مژده جان سپرم / ادیب پیشاوری
سحر ببوی نسیمت به مژده جان سپرم / اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم
چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار / قیاس کن که منت از شمار خاک درم
بکشت غمزه ی خونریز تو مرا صد باز / من از خیال لب جانفزات زنده ترم
گرفت عرصه ی عالم جمال طلعت دوست / بهر کجا که روم آن جمال می نگرم
برغم فلسفیان بشنو این دقیقه از من / که غائبی تو و هرگز نرفتی از نظرم
اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد / یکی ز تربت من برگذر چو در گذرم
---------------------------------------------------------------------------
وجود من که در این باغ حکم خاری داشت/ هزارشکر که این خار پای کس نخلید
چوگل شکفته از آنم در این چمن که دلم/ چوغنچه خون جگر خورد و پیرهن ندرید
+ نوشته شده در جمعه سی ام تیر ۱۳۹۱ ساعت 2:41 توسط مهـــدی
|