رخ تو دخـلی به مـه نـدارد ...
رخ تو دخـلی به مـه نـدارد / که مـه دو زلـف سیـه نـدارد
به هیـچ وجهـت ، قمـر نخـوانـم / که هیـچ وجـه شبـه نـدارد
بیـا و بنـشیـن به کنـج چـشـمـم / که کـس در این گـوشـه ره نـدارد
نکـو ستـانـد دل از حـریفـان / ولـی چه حـاصـل؟ نگـه نـدارد
بیـا به مـلـک دل ار تـوانـی / که ملـک دل پـادشـه نـدارد
عـداوتـی نیست، قضـاوتـی نـیـست / عسـس نخـواهـد، سپـه نـدارد
یکـی بگـویـد به آن ستـمـگر : / بهـار مسـکیـن ، گنـه نـدارد ...
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
ای نـاز دانـه یـار ، سـر از مهـر بـازکـش
بـسیـار نـاز داری و نـازکـش
فرماندهیسـت چشـم تو، ز ابرو کشیده تـیـغ
پیشش سپاه مژه به حال دراز کش!
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 1:43 توسط مهـــدی
|