از طرفی همه به اهمیت علم ایمان دارند و میدانند هیچ مزیتی در دنیا بالاتر از مزیت علمی نیست و از طرفی همه این نیرو را در خود نمی یبینند که دانش اندوزند و از خرمن دانش خوشه ای برگیرند. این است که چاره ندارند جز اینکه از دانشمند بد گویند و از انتشار آوازه فضل و دانش او ممانعت کنند.

و چون محال است که این حسد نابود گردد پس وظیفه دانشمند است که با آنها به مدارات رفتار کند و سبب نیرومندی خشم آنها نشود؛ اگر می تواند از آنها دوری جوید و هرگونه رابطه را با آنان قطع کند و اگر نمی تواند در برابر سخن چینی و بدگویی آنها بردباری نشان دهد و سخن زشت آنها رابا خوشروئی جواب گوید و فراموش نکند که به گفته فردریک بزرگ «مقام او برابر با عالیترین مقامهاست". پس سزاوار چنین مقامی است که بر زیردستان نگیرد و از گناه آنها چشم بپوشد.

اساساً دانشمند انتظار احترام و قدردانی از نادان نباید داشته باشد چون بین او و نادان هیچ علاقه ای نیست که آنها را به هم مربوط کند و بلکه با یکدیگر ضدند که دانا در طرف مثبت است و نادان در طرف منفی. و در عین حال دانشمند به حکم دانش خود به نادان باید به دیده ی مهر بنگرد و از این گناه که «به فکر و هوش و دانش» بر او برتری جسته است از او عذر بخواهد و درخواست عفو و بخشایش کند. سعدی در باب پنجم گلستان در این باره می گوید:

" چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را نیز از دانا وحشتست! باید دانست که دشمنی نادان به دانشمند و کراهتش از او چندین برابر کراهت دانشمند است از نادان. پس نابخردی و کوتاه فکری باید سبب مهر و شفقت گردد نه کراهت و عداوت."

و هم باید دانست که دانش در مرد همانند زیبائی در زن است که همانگونه که زن زشت رو حاضر نیست با زیباتر از خود همراهی کند و همیشه در صدد است که با زنی مصاحبت کند که از او زشت تر باشد تا بتواند انظار را به خود متوجه کند، مرد نادان نیز مایل است با کسی که از او نادان تر است دوستی ورزد و مرافقت کند تا نادانی او پنهان ماند و جهل او آشکار و هویدا نگردد.

و همانطوریکه زنان زشت رو تا میتوانند از آنهایی که زیباتر از خود می بینند عیب جویی کرده، کینه ی آنها را در دل جای می دهند، مردمان نادان نیز با کسی که از خود دانشمندتر و تیزهوشتر شناختند دشمنی ورزیده، بدگویی می آغازند و بر آنها همیشه خرده گرفته و بسا هست که برآنان تهمت ببندند:

و بهمین جهت است که بسیار کم اتفاق می افتد که دانشمند بتواند مقامی را که در خور دانش اوست احراز کند و به منصبی که سزاوار است ارتقاء یابد. چون ارتقاء به مناصب عالیه ممکن نیست مگر بوسیله معاضدت و تعاون و گفتیم که مردمان نادان حاضر به مساعدت و معاونت دانشمند نیستند. سهل است؛ بلکه سعایت و سخن چینی کرده، مایلند او را از مرتبه پستی هم که بر آن دست یافته اند تنزل دهند و به علاوه رسیدن به مقام عالی را تملق گویی و چابلوسی نیز لازم است و این کاریست که از دانشمند ساخته نیست.

پس به این نتیجه می رسیم که: اولاً حسد دانا به دانا امری است طبیعی و نابود کردن آن محال است مگر وقتی که نادان نیز از جهل رهائی یافته بر دانش دست یابد و بین او و دانشمند علاقه ای ایجاد گردد و ثانیاً تا این آرزو عملی نشده و نادان از جهل نجات نیافته است باید دانشمند در برابر بدگوئی و کینه آنان بردباری را از دست نهشته، خشمگین نشود و روزگار شیرین خود را تلخ ننماید و فراموش نکند که : نور فضل را جز بینا نبیند و گوهر دانش را جز دانشمند صرافی نتواند که : «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری.»